نام حضرت (ع) در تورات آمده است:
خداوند تبارك و تعالى به ابراهيم فرمود: «امّا اسماعيل، پس دعاى تو را در باره او شنيدم و بدو بركت بخشيدم و بزودى پرثمرش گردانم و بر فرزندانش همى بيفزايم و در پشت او دوازده فرزند شريف قرار دهم كه زاده شوند و او را حزبى بزرگ گردانم»، و ترديدى نيست كه على (ع) يكى از اين دوازده تن مىباشد و اين فضيلتى است كه هيچ كس بدان دست نيافته است[1].
دوم: [برانگيخته شدن پيامبران بر ولايت پيامبر و على (ع)]
اخطب خوارزم[2]– از عبد اللَّه بن مسعود روايت كرده است كه: پيامبر (ص) فرمود:
اى عبد اللَّه! فرشتهاى بر من نازل شد و گفت: اى محمّد! از رسولانى كه پيش از تو فرستاديم بپرس بر چه چيز برانگيخته شدند؟ [فرمود: گفتم: بر چه چيز برانگيخته
______________________________
(1) ابن شهرآشوب در «مناقب آل ابى طالب» 2/ 257 مىگويد:
«اين خبر در كتابهاى گذشتگان آمده است؛ خبرى كه تنها براى اولياى برگزيده است و نبايد امور دنيوى را مقصود آن دانست. بنا بر اين همه امور دينى براى على ثابت مىشود و اين چيزى است كه جز براى پيامبر يا امام ثابت نمىشود و از آن جا كه او پيامبر نيست پس ناگزير امام خواهد بود.» علّامه مجلسى همين سخن را در «بحار الانوار» 38/ 50 از ابن شهرآشوب نقل مىكند.
(2) مناقب خوارزمى/ 221.
شدند؟] گفت: براى ولايت تو و ولايت على بن ابى طالب (ع)[3]
______________________________
(1) شيخ محمّد حسن مظفّر در «دلائل الصدق» مىگويد:
«دلالت اين آيه بر امامت امير المؤمنين روشن است: زيرا برانگيختن پيامبران و گرفتن پيمان ولايت على از آنها در روزگاران قديم و پرداختن فراوان به اين ولايت در رأس دو اصل دين يعنى ربوبيّت و نبوّت، معنايى ندارد جز آن كه مقصود از آن امامت كسى است كه همچون برترى محمّد (ص) بر آنها برترى دارد.» وى سپس مىگويد: «آيه شريفه، شهادت به نبوّت و ولايت را ذكر نكرده، چرا كه به بيان اصل بسنده كرده است كه همان برانگيختن براى گواهى دادن به وحدانيت است، همان گونه كه برخى از روايتهاى آمده به پيامبرى پيامبر و امامت ولىّ ما بسنده كردهاند، چه، اين دو با در نظر گرفتن برانگيختهشدنشان براى شهادت به وحدانيت مقتضى پرسش و تقدير هستند، زيرا كه اصل، همان شهادت به وحدانيت است كه آيه هم آن را ذكر كرده است.» نگاه كنيد به: «دلائل الصدق» 2/ 167- 170.
يحيى بن حسن بن بطريق در «العمده»/ 353 مىگويد: «وقتى خداوند تبارك و تعالى پيامبران پيش از محمّد (ص) را بر پايه ولايت على بن ابى طالب (ع) برانگيخته است، پس چگونه امّت محمّد (ص) را مكلّف به ولايت على بن ابى طالب (ع) نكند؟! و اين خود براى هر مقصودى كافى است و جانشينى است براى هر گمشدهاى.» نيز نگاه كنيد به كتاب ديگر او «الخصائص»/ 156.
علّامه سيّد حامد حسين در «عبقات الانوار» پس از بيان سخنان سرشناسان اهل سنّت پيرامون اين آيه شريفه مىگويد:
«از سخنان بزرگان اهل سنّت و جلو داران و حافظان نامور ايشان دانسته شد كه گرفتن پيمان پيامبرى سرور پيامبران (ص) از همه پيامبران و رسولان (ع) از آشكارترين و كاملترين دلايل است بر برترى و تقدّم حضرتش بر آنها. از آنجا كه اين مفهوم، متفرّع است بر پيشى داشتن حضرت بر آنها در آفرينش و اين پيشى داشتن در آفرينش براى على (ع) نيز ثابت است، پس او نيز بعد از خاتم پيامبران (ص) برترين مردمان به شمار است. و هموست امام و جانشين پيامبر و پيشى گرفتن احدى بر او روا نيست.
به علاوه احاديث بسيارى در كتابهاى ايشان بدين مضمون آمده است كه از پيامبران و جز پيامبران همچنان كه پيمان پيامبرى محمّد (ص) گرفته شده پيمان ولايت و امامت على نيز گرفته شده است.
… پس هر آن چه علماى بزرگ در فضيلت پيامبر (ص) در پرتو احاديث مربوط به گرفتن پيمان و جز آن آوردهاند براى على (ع) نيز ثابت است.» بنگريد به «خلاصة عبقات الانوار» 5/ 269- 276.
سوم: اين كه اسم او بر عرش نگاشته شده است:
اخطب خوارزم[4]– از عبد اللَّه بن مسعود روايت مىكند كه: پيامبر (ص) فرمود: چون خداوند تبارك و تعالى آدم را بيافريد و از روح خود در او دميد آدم عطسه كرد و در پى آن گفت: ستايش از آن خداست. پس خدا بدو وحى كرد كه: بندهام مرا ستودى، به عزّت و جلالم سوگند اگر نمىبود دو بندهاى كه مىخواهم در دنيا بيافرينمشان تو را نمىآفريدم.
عرض كرد: بار خدايا! آيا آن دو از من خواهند بود؟ فرمود: آرى، اى آدم، سرت را بالا گير و ببين. آدم سر خويش بالا گرفت كه ناگه بر عرش چنين نگاشته يافت: نيست خدايى مگر اللَّه، محمّد پيامبر رحمت و على برپاكننده حجّت است و هر كه حقّ على را بشناسد پاك و پاكيزه گردد و آن كه حقّش را انكار كند ملعون خواهد بود و زيانكار. به عزّتم سوگند خوردم هر آن كس را كه از او فرمان برد به فردوسش درآورم گرچه مرا عصيان كند، و به عزّتم سوگند خوردم هر كه از فرمان او سر برتابد به دوزخش كشم گرچه از من فرمان برد[5].
______________________________
(1) مناقب خوارزمى/ 227.
(2) مصنّف اين حديث را در «نهج الحق»/ 232 آورده و شيخ مظفّر در «دلائل الصّدق» 2/ 503- 504 چنين توضيحى را پيرامون اين خبر بر آن افزوده است:
«ترديدى نيست كه اقرار به خدا و پيامبرى محمّد (ص) شرط ايمان مىباشد و چنين است اقرار به امامت على (ع) بر اين اساس كه امامت او بنا به نصّ خدا و رسول است و همچون نبوّت اصلى به شمار مىآيد از اصول دين، ولى اقرار به امامت فرع اقرار به خدا و رسول است و هر كه بدان اقرار كند ايمانش كمال يابد و هر كه اقرار نكند ايمانش ناقص خواهد بود حتّى اگر به خدا و رسول اقرار كند. حال كه اين را دانستى دريافتى هر كه على را فرمان برد در حالى كه به حقّ او آگاه است- چنان كه مقصود از حديث همين مىباشد- مؤمنى خواهد بود كه با فرمانبرى از على (ع) فرمانبر خدا و رسول است، زيرا فرمانبرى از حضرت (ع) به اعتبار آن كه امامى است از سوى خداوند تبارك و تعالى مستلزم ايمان و فرمانبرى از خدا و رسول مىباشد، و از اين رو شايسته ورود به بهشت خواهد بود اگر چه در پارهاى احكام از فرمان الهى سربرتابد و در اين احكام از على نيز فرمان نبرد، زيرا سربرتافتن او در اين هنگام سربرتافتن مؤمنى است سزاوار بخشش، همان گونه كه اگر كسى با انكار امامت از على سربرتابد از خدا و رسولش سربرتافته است و به دوزخ درخواهد آمد حتّى اگر ظاهرا از خدا و رسول فرمان برده باشد، زيرا فرمانبرى چنين كسى از خدا و رسول، فرمانبرى انسانى مؤمن نيست تا پذيرفته افتد، چنان كه خدا را در ظاهر فرمان برد و همچون اهل كتاب با انكار رسالت پيامبر از فرمان او سر برتابد. مفهوم اين سخن الهى كه در حديث آمده است: «سوگند خوردهام هر آن كس را كه از على فرمان برد حتّى اگر مرا عصيان كند به بهشت درآورم و هر كه از فرمان او روى برتابد حتّى اگر از من فرمان برد به دوزخش كشم» آشكار است، يعنى در ظاهر چنين است، چنان كه صحيح خواهد بود اگر گفته شود: هر كه از على فرمان برد اهل رهايى و بهشت خواهد بود حتى اگر از پيامبر (ص) فرمان نبرد، و هر كه از على فرمان نبرد اهل دوزخ خواهد بود حتّى اگر در ظاهر از پيامبر خدا فرمان برد. اين همه منافاتى ندارد كه محمّد (ص) از على (ع) شريفتر باشد- چنان كه آشكار است.
گواه آن كه در اين حديث، مراد امامت على است توصيف خداست از على در عرش نوشته كه او برپاكننده حجّت الهى است، به ويژه آن كه چنين صفتى همرديف با وحدانيت خدا و نبوّت محمّد آورده شده است. اين خود از آشكارترين دلايل امامت على است، به علاوه آن كه خداوند تصريح كرده است محمّد و على علّت خلق آدمند و اين دليل برترى آنهاست بر آدم چه رسد به امّت. پس ناگزير على بايد آقا و امام امّت و حتّى علّت آفرينش آنها- بر اساس اولويت- باشد، چنان كه خود حضرت (ع) در نامهاش به معاويه مىنويسد: «ما دست پروردههاى الهى هستيم و مردم دست پروردههاى ما.».
در كتاب «مناقب»[6]– از جابر بن عبد اللَّه انصارى آمده است كه: پيامبر خدا (ص) فرمود:
بر در بهشت نگاشته شده است: [نيست خدايى جز اللَّه]، محمّد پيامبر خداست و على بن ابى طالب برادر رسول خدا (ص) بوده است از دو هزار سال پيشتر از آن كه خداوند،
______________________________
(1) مناقب خوارزمى/ 88.
آسمانها و زمين را بيافريند.
در مناقب آمده است كه راوى (جابر) مىگويد: پيامبر (ص) فرمود: جبرئيل بر من فرود آمد در حالى كه دو بالش را گسترده بود، بر يكى از دو بال چنين نوشته شده بود:
نيست خدايى جز اللَّه، محمّد پيامبر است، و بر بال ديگر نوشته شده بود: نيست خدايى جز اللَّه، على است وصىّ.
در مسند احمد از جابر روايت شده است كه: پيامبر خدا (ص) فرمود: بر در بهشت نوشته شده است: محمّد، پيامبر خداست و على برادر رسول خدا بوده است از دو هزار سال پيشتر از آن كه آسمانها آفريده شود[7].
چهارم: اين كه روايت شده است پيامبر خدا (ص) فرمود: من و على بن ابى طالب از يك نور هستيم.
صاحب مناقب از سلمان[8]– روايت كرده است كه: از حبيب خود مصطفى (ص) شنيدم كه فرمود: «چهارده هزار سال پيش از آن كه خداوند آدم را بيافريند من و على نورى بوديم در محضر خداوند- عزّ و جلّ- [نورى پراكنده كه خداوند را تسبيح و تقديس مىكرد]. پس
______________________________
(1) علّامه مجلسى در بحار الانوار 36/ 53 پس از بيان اخبارى با اين مضمون مىگويد:
«اين اخبار گواه است بر فضيلت عظيم حضرتش چرا كه نام او در آغاز آفرينش بر عرش نوشته آمده و چنين توصيف شده است كه خداوند تعالى او را پشتيبان پيامبر (ص) قرار داده است و دلالت بر آن دارد كه حضرت (ع) بيش از همه مسلمانان پيامبر (ص) را پشتيبانى كرده و يارى رسانده است، زيرا بدين امر اختصاص داده شده است، و اين همه منافات دارد با اين كه در امامت ديگرى بر او مقدّم داشته شود، چنان كه پوشيده نيست بر هر آن كس كه پوشش تعصّب و نابخردى را از چشمان خود فرو گيرد.» علّامه سيد حامد حسين در «عبقات الانوار» مىگويد:
«احاديث بسيارى در دست است كه همگى صراحت دارند در اين كه نام على (ع) همراه با نام پيامبر (ص) بر عرش نوشته آمده است و بدين ترتيب پس از پيامبر برترى او آشكار مىشود، و اين كه او بعد از رسول خدا (ص) در ميان همه مردم خواه پيامبران يا جز ايشان نزد خدا بزرگترين منزلت را دارند.» بنگريد به: «خلاصة عبقات الانوار» 5/ 243- 256.
(2) مناقب خوارزمى/ 88.
چون خداوند تبارك آدم را بيافريد اين نور را در پشت او تعبيه كرد و ما پيوسته در يك جا بوديم تا آن كه در پشت عبد المطّلب از يك ديگر جدا شديم. بخشى من شدم و بخشى على.» در همين جا آمده است: پيامبر خدا (ص) فرمود: «من و على نورى بوديم در محضر خداوند- عزّ و جلّ- چهارده هزار سال پيش از آن كه خداوند آدم را بيافريند، پس چون خداوند پدرم آدم را بيافريد اين نور را در پشت او جاى داد، همچنان خداوند اين نور را از پشتى به پشتى منتقل مىساخت تا اين كه آن را در پشت عبد المطّلب جاى داد. [سپس آن را از پشت عبد المطّلب خارج ساخت] و به دو بخش تقسيم كرد: بخشى را در پشت عبد اللَّه قرار داد و بخشى را در پشت ابو طالب. پس على از من و من از اويم. گوشت او گوشت من و خون او خون من است. هر كه او را دوست بدارد مرا دوست داشته است كه من هم او را دوست مىدارم و هر كه او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است كه من هم او را دشمن خواهم داشت[9].»
______________________________
(1) علّامه سيّد حامد حسين در «عبقات الانوار»، در دلالت اين حديث بر امامت امير المؤمنين وجوهى را ياد آورى كرده است كه چكيده، آنها را بيان مىداريم:
«1- تصريح به خلافت على (ع) همان گونه كه در بخشى از احاديث روايت شده از سوى گروهى از اهل سنت رسيده با اين الفاظ است: «نبوّت در من است و خلافت در على»، يا نظاير آن.
2- تصريح به وصايت على (ع)، همان گونه كه در حديث با اين الفاظ آمده است: «مرا نبى و پيامبر قرار داده است و على را وصىّ.» 3- فرشتگان و ديگران تسبيح را از اين نور فرا گرفتند، زيرا هر تقديس و تسبيحى از آدم و انبيا و آدميان ديگر به پيروى از پيامبر و على و در پرتو عمل به سنّت آن دو صورت پذيرفته است و دليل آن اين سخن پيامبر (ص) است كه فرمود: «هر كه سنّت حسنهاى بنهد، پاداش اين سنّت را به همراه پاداش كسانى كه تا روز رستخيز بدان عمل كنند براى خود خواهد داشت.» و اين دو همان كسانى هستند كه اين سنّت حسنه را در جهان بنهادند، و از همين رو على (ع) پاداشى را به دست خواهد آورد كه پيامبر (ص) و اين خود، فضيلتى است سترگ كه خرد از دريافت عظمت آن ناتوان است.
تصريح به اين كه فرشتگان، تسبيح خداوند عزّ و جلّ را از اين نور آموختهاند در پارهاى احاديث وارد شده است، و با چنين فضيلتى كه براى على (ع) حاصل است ديگر چگونه مىتوان كسى را بر او پيشى داد كه نه تنها اين فضيلت بدو نسبت داده نمىشود كه پيش از پذيرش اسلام، پيشينه كفر دارد؟! 4- اگر پنج تن نبودند خداوند آدم را نمىآفريد.
در حديث اشباح- به روايت حموينى- اين سخن خداوند به آدم آمده است كه: «اين پنج تن از فرزندان تو هستند كه اگر آنها نمىبودند تو را خلق نمىكردم»، و حال كه اين جايگاه از آن على (ع) است چگونه كسى بر او پيشى داده مىشود؟! 5- حديث نور، حاكى از آن است كه نور پيامبر و على- عليهما السّلام- تفاوت زمانى بسيارى با آفرينش آدم دارد، و بر اين اساس، على جز خاتم الأنبياء (ص) بر آدم و ساير پيامبران برترى دارد. او امام پس از پيامبر است و ديگر پس از اين، نه سخنى براى طالب مىماند و نه نورى براى آن كه خواهان فرا گرفتن نور است و نه دليل ديگرى كه به كار آيد و نه دانشى كه فزونى گيرد، و خداوند نور او را پيش از ديگران نيافريده مگر به سبب برترى او بر همه آفريدهها. نيز اين حديث دلالت بر آن دارد كه همه كمالات موجود در پيامبر اكرم (ص) در امير المؤمنين على (ع) نيز يافت مىشود.
اين بابى است كه براى خردمندان هزار باب ديگر مىگشايد و البتّه كافى است براى اثبات قبح تقدّم ديگرى بر حضرت (ع).
6- تقدّم پيامبرى محمّد (ص) دليل برترى اوست و روشن است كه اين خود، فرعى است بر تقدّم نور او كه گواه اولويت حضرت (ص) است.
از آن جا كه على (ع) از همان نورى آفريده شده كه پيامبر از آن وجود يافته است، بنا بر اين على (ع) جز رسول اكرم از همه آفريدهها برتر خواهد بود، و بر اين اساس ديگر وجهى ندارد كسى را بر او پيشى داد، خواه پيامبر باشد يا صحابى.
7- يگانگى نور على (ع) و نور پيامبر (ص) و آفريده شدن اين نور پيش از آفرينش آدم، گواه آن است كه امام، فضيلتى عظيم دارد كه گرفتن پيمان، شاخه آن به شمار مىآيد. بنا بر اين ترديدى نيست كه او بر همه پيامبران و رسولان برتر است و تنها او و نه جز او براى جانشينى پيامبر (ص) تعيّن يافته است.
از پارهاى احاديث چنين پيداست كه اقرار به وصايت على (ع) همچون اقرار به پيامبرى محمّد (ص) و يگانگى خداى سبحان، ركن است و هر كه از آن روى برتابد كفر در پيش گرفته است.
سخن را چنين ادامه مىدهيم:
ابن عربى در اين جا سخنى دارد كه در باب ششم فتوحات مكيّه بيان داشته است و در آنجا تصريح دارد كه در عالم هباء- جهان نور- هيچ كس از پيامبر اكرم (ص) به خدا نزديكتر نبوده است و نزديكترين مردم هم به رسول اللَّه (ص) على بن ابى طالب بوده است «كه امام تمامى جهانيان و جامع اسرار همه انبياست»، و اين سخن اوست:
«… در اين جهان نور، نزديكترين حقيقت پذيرفته براى خدا، حقيقت محمّد بوده است كه همان عقل اوّل ناميده مىشود و او سرور همه جهانيان است و نخستين ظاهر، در عرصه وجود، كه ظهور او از همين نور الهى و از جهان نور و از حقيقت كليه برخاسته است. در اين جهان نور، عين حضرت و عين عالم كه از تجلّى اوست وجود داشته است و نزديكترين مردم به حضرت (ص) على بن ابى طالب، امام همه جهانيان و جامع اسرار همه پيامبران مىباشد.» اين سخن را بسيارى از بزرگان صوفيه از ابن عربى نقل كردهاند و آن را دليلى گرفتهاند بر افضليت على (ع)، (رجوع كنيد به: خلاصة العبقات، 5/ 207- 322). فتوحات مكيه چهار جلدى قطع رحلى (نشر دار صادر بيروت) ج 1، ص 119.
ابن بطريق در عمده/ 91 مىگويد:
«اين كه على (ع) به همراه پيامبر (ص) نورى بوده است در برابر خداوند سبحان چهارده هزار سال پيش از آن كه خداوند، آدم را بيافريند و اين كه هر دو تسبيح گوى خداى بودهاند به هيچ كس اجازه نمىدهد همسنگى براى او ادّعا كند يا به مسأله خدشهاى وارد سازد و چه دور است كه دست كسى ستاره ثريا را دريابد.».
پنجم: توسّل آدم به حضرت (ع) در توبه.
خوارزمى[10]– با اسناد خود از ابن عبّاس روايت مىكند: از پيامبر (ص) پيرامون كلماتى
______________________________
(1) ابن مغازلى در مناقب خود/ 63، ح 89. علّامه مجلسى در بحار الانوار 35/ 17 آن را از ارشاد مفيد و اعلام الورى طبرسى نقل مىكند و سپس مىگويد: «علامه در كشف اليقين نظير آن را مىگويد.».
ترجمه كشف اليقين في فضائل أمير المؤمنين ع، ص: 53
پرسش كردند كه آدم از خداوند دريافت و خداوند توبه او را پذيرفت. حضرت فرمود: از خداوند خواست تا به حق محمّد و على و فاطمه و حسن و حسين كه توبهاش را بپذيرد و خداوند نيز توبه او را پذيرفت[11].
______________________________
(1) شيخ محمّد حسن مظفّر در دلائل الصدق 2/ 138- 139 مىگويد:
«دلالت اين آيه با تفسير آن در پرتو اين احاديث در امامت امير المؤمنين (ع) روشنتر از آن است كه به سخنى نياز داشته باشد، زيرا توسّل شيخ پيامبران به محمّد و خاندان او در تعليم خداوند سبحان، در حالى كه محمّد و خاندان او [به نسبت حضرت آدم] در آخر زمان مىزيستهاند و اين كه حضرت آدم از پيامبران بزرگى چشم فرو بسته كه نزديكى زمانى بيشترى به او داشتهاند، خود بزرگترين دليل است در برترى ايشان بر همه جهانيان و دورى آنها از هر گونه لغزشى، اگر چه مكروهى بوده باشد، چه، آدم با ارتكاب امر مكروهى عصيان كرد. صحيح نيست در توبه از هر ارتكابى به اين خاندان توسّل جست مگر آن كه آنها نه گناهى مرتكب شده باشند و نه تنها به مكروهى دامن آلوده باشند، پس ناگزير بايد خلافت در خاندان پيامبر باشد، چرا كه آنها بر پيامبران فضيلت دارند و در ميان ديگر آحاد امّت پيامبر (ص) از عصمت برخوردارند، و چگونه كسى مىتواند از هر لغزشى در امان باشد كه مأموم ديگر مردمان است، به ويژه كسى كه بيشتر عمرش را به شرك و بتپرستى سر كرده باقيمانده عمرش را با گريز از جنگ و طغيان سپرى كرده باشد.
نيز بنگريد به: خصائص ابن بطريق/ 113.
سلام خدارو شاکرم که این سایت از مجموعه بزرگ اشارت بالاخره راه اتدازی شد چون مطمئن هستیم که در آینده نزدیک مطالبی متفاوت چون این رو و البته بسیار خاص تر لز این رو شاهد خواهیم بود لطفا این سایت رو هم به یک استثتا تبدیل کنید جاش خالیه واقعا جایگاهی بدور از کلیشه ها …ممنون از شما و گروهتون خداقوت