برتراند راسل: متافیزیک
متافیزیک یک مکتب یا سنت نیست، بلکه یک رشته فرعی در فلسفه است، همانطور که اخلاق ، منطق و معرفت شناسی هستند . مانند بسیاری از اصطلاحات فلسفی، «متافیزیک» را میتوان به روشهای مختلفی درک کرد، بنابراین هر بحثی درباره متافیزیک برتراند راسل باید از میان راههای ممکن مختلف برای فهم این مفهوم انتخاب شود، برای مثال، به عنوان مطالعه به عنوان وجود، مطالعه. از اولین اصول یا زمینه های هستی، مطالعه خدا و غیره. مفهوم اولیه «مابعدالطبیعه» که در اینجا در رابطه با راسل بررسی میشود، مطالعه ماهیت نهایی و اجزای واقعیت است.
از آنجایی که آنچه را که می دانیم، فرض می شود واقعی است، آموزه های متافیزیک معمولاً با آموزه های معرفت شناسی همخوانی دارند. اما در این مقاله، بحث در مورد معرفت شناسی راسل به حداقل رسانده شده است تا بهتر به مابعدالطبیعه او پرداخته شود، که از اولین دیدگاه های بزرگسالانه او در سال ۱۸۹۷ شروع شد و اندکی قبل از مرگش در سال ۱۹۷۰ پایان یافت. راه های بزرگ و کوچک در طول دوران حرفه ای خود. با این حال، موقعیت هایی وجود دارد که او هرگز آنها را رها نمی کند. بهویژه، این باور که واقعیت قابل شناخت است، بسیاری از آنها وجود دارند – کلیات – که در مکان و زمان وجود ندارند، و حقایقی وجود دارند که با تجربه یا استنتاج مستقیم نمیتوان آنها را شناخت، اما پیشینی شناخته میشوند .
واژه «متافیزیک» گاهی برای توصیف پرسشها یا آموزههایی استفاده میشود که پیشینی هستند ، یعنی به آنچه که فراتر از تجربه، و بهویژه تجربه حسی است، مربوط میشود. بنابراین، سیستمی را میتوان متافیزیکی نامید که حاوی آموزههایی باشد، مانند ادعاهایی در مورد ماهیت خیر یا ماهیت عقل انسانی، که قرار است حقیقت آن مستقل از تجربه (حس) شناخته شود. چنین ادعاهایی از آغاز فلسفه را مشخص میکردند، و همچنین اعتقاد به معنادار و ارزشمند بودن آنها. با این حال، از دوران مدرن به بعد، و به ویژه در دوران حیات خود راسل، مکاتب مختلف فلسفی شروع به انکار مشروعیت و مطلوبیت پیشینی کردند.نظریه پردازی متافیزیکی در واقع، زندگی راسل در دورهای همدلانه با این پروژه سنتی فلسفی آغاز میشود و در دورهای به پایان میرسد که چنین نیست. راسل با توجه به این مسائل «مابعدالطبیعی» (یعنی آموزههایی نه در متافیزیک، بلکه در مورد آن و امکانپذیری آن)، در طول زندگیاش به طور قاطع یک متافیزیکدان باقی ماند. در واقع، در آثار بعدی او، بیش از آموزههای مربوط به ماهیت واقعیت فی نفسه ، این رشته است که او را به عنوان یکی از آخرین متافیزیکدانان بزرگ توجیه میکند.
۱٫ دهه ۱۸۹۰: ایده آلیسم
اولین کار راسل در متافیزیک با همدردی معلمانش و دوران او با سنت خاصی به نام ایده آلیسم مشخص شده است. ایدئالیسم به طور گسترده به عنوان این استدلال درک می شود که واقعیت نهایی غیر مادی یا وابسته به ذهن است، به طوری که ماده به نوعی مشتق، ظهور و در بهترین حالت مشروط واقعی است. ایده آلیسم در یک سوم پایانی قرن نوزدهم و دو دهه اول قرن بیستم در بریتانیا شکوفا شد. ایده آلیست های بریتانیایی مانند برنارد بوسانکه، تی.اچ گرین، هارولد یواخیم، جی ام ای مک تاگارت و ف. اچ بردلی – که برخی از آنها معلمان راسل بودند – بیشترین تأثیر را از شکل ایده آلیسم مطلق هگل گرفتند، اگرچه تأثیرات ایده آلیسم استعلایی امانوئل کانت را نیز می توان در آثار آنها یافت. . این بخش تأثیر ایده آلیسم بریتانیایی بر برتراند راسل جوان را بررسی خواهد کرد.
آ. نئوهگلیسم
تا سال ۱۸۹۸، کار راسل در زمینه موضوعات مختلف (مانند هندسه یا فضا و زمان) با این پیش فرض مشخص می شد که هر حوزه ای از مطالعه حاوی تضادهایی است که ذهن را به حوزه های دیگر مرتبط می برد که آن را غنی و کامل می کند. این شبیه چارچوب دیالکتیکی هگل است. با این حال، در آثار هگل، این به اصطلاح «دیالکتیک» بخش مرکزی جهان بینی متافیزیکی اوست که حرکت «روح مطلق» را در طول تاریخ مشخص می کند. راسل نسبتاً تحت تأثیر نظریه گسترده تر هگل قرار نگرفته و صرفاً رویکرد دیالکتیکی کلی را اتخاذ می کند. به عنوان مثال، او استدلال می کند که علوم ناقص هستند و دارای تناقض هستند، که یکی از آنها به دیگری منتقل می شود، به عنوان عدد به هندسه و هندسه به فیزیک. او فکر می کند که هدف یک سیستم علوم، آشکار ساختن اصول اساسی هر علم است. روابط آنها با یکدیگر، و برای از بین بردن همه ناسازگاری ها، به جز آنهایی که جزء جدایی ناپذیر علم هستند. (“یادداشت در منطق علوم،”مقالات ۲) به این ترتیب، کار اولیه راسل به جای مونیسم، دیالکتیکی و کل نگر است. در این مورد، تفکر راسل احتمالاً تحت تأثیر معلمانش جان مکتاگارت و جیمز وارد بوده است که هر دو ایدهآلیست بریتانیایی بودند که با مونیسم بردلی همدل نبودند.
ب FH برادلی و روابط داخلی
بردلی، که بیشتر به خاطر کتاب ظاهر و واقعیتش مشهور است ، آنچه را که در نهایت واقعی است به عنوان چیزی کاملاً بدون قید و شرط یا مستقل تعریف می کند. به عبارت دیگر، از نظر بردلی آنچه واقعی است باید کامل و خودکفا باشد. بردلی همچنین فکر میکند که روابطی که یک چیز در آن قرار دارد، مانند قرار گرفتن در سمت چپ چیز دیگری، درونی آن است، یعنی مبتنی بر ویژگیهای ذاتی آن است، و بنابراین از آن ویژگیها جدایی ناپذیر است. از این دو دیدگاه برمیآید که موضوعات روابط، فی نفسه، ناقص و وابسته و در نتیجه غیر واقعی هستند. به عنوان مثال، اگر قفسه کتاب من در سمت چپ میز من باشد، و اگر رابطه سمت چپ با قفسه کتاب من داخلی باشد، در سمت چپ میز من قرار دارم.به هویت یا بودن قفسه کتاب من کمک می کند، درست مانند قد شش فوتی و قهوه ای بودن . در نتیجه، بدون قید و شرط یا مستقل نیست، زیرا هویت آن با میز من گره خورده است. از آنجا که واقعا واقعی است مستقل، که آن را زیر قفسه کتاب من است نه واقعا واقعی است. این نوع استدلال را می توان برای هر موضوعی که به طور قابل تصوری در تجربه با آن مواجه می شویم ارائه کرد: هر چیزی در یک رابطه یا رابطه ای دیگر با چیز دیگری قرار دارد، بنابراین هر چیزی تا حدی برای هویت خود به چیز دیگری وابسته است. اما از آنجایی که وابسته است، واقعاً واقعی نیست.
بردلی فکر میکند تنها چیزی که واقعاً واقعی است، کل شبکه اشیاء مرتبط با یکدیگر است که آنچه را میتوانیم «کل جهان» بنامیم را تشکیل میدهند. بنابراین، او گونهای از مونیسم را میپذیرد: این آموزه که علیرغم ظاهراً برعکس، هیچ کثرتی از جوهرها وجود ندارد و تنها یک چیز از آن خارج میشود: کل. او معتقد است آنچه ما را از درک این امر باز می دارد، تمایل ما به اشتباه گرفتن واقعیت محدود چیزها در تجربه خود (و حقایق مبتنی بر آن دیدگاه محدود) است – با واقعیت بدون قید و شرط کل، مطلق یا واحد. از این رو، برادلی نسبت به فعالیت تحلیل بیهمدلی میکند، زیرا با شکستن کلها به بخشها، ماهیت واقعیت را به جای آشکار کردن، پنهان میکند.
راسل اولیه، که از طریق معلمانش در کمبریج با کار بردلی آشنا بود، تنها تا حدی با نظرات FH Bradley موافق بود. راسل این دکترین را میپذیرد که روابط درونی هستند، اما برخلاف بردلی، منکر وجود کثرت چیزها یا موضوعات نیست. بنابراین کل نگری راسل، برای مثال، دیدگاه او در مورد پیوستگی علوم، مستلزم انکار کثرت یا رد تحلیل به عنوان ابطال واقعیت نیست، که هر دو آموزه در ابتدا با او مخالف هستند.
ج نئوکانتیانیسم و دانش پیشینی
دیدگاه های اولیه راسل نیز تحت تأثیر کانت است . کانت استدلال میکرد که ذهن مقولههایی را تحمیل میکند (مانند قرار گرفتن در مکان و زمان) که آنچه را که ما تجربه میکنیم شکل میدهند. از آنجایی که کانت گزارههای پیشینی را بهعنوان گزارههایی که میدانیم مستقل از تجربه (از لحاظ منطقی مقدم بر تجربه) صادق هستند، و گزارههای پسینی را گزارههایی که حقیقت آنها را فقط از طریق تجربه میدانیم، تعریف میکند، نتیجه میشود که گزارههای مربوط به این مقولات پیشینی هستند ، زیرا شرایط هر تجربه ممکنی باید مستقل از تجربه باشد. بنابراین از نظر کانت، هندسه شامل گزارههای پیشینی درباره مقولههایی از فضا است که تجربه ما را از چیزها به عنوان فضایی شرط میکند.
راسل تا حد زیادی با کانت در ۱۸۹۸ مبانی هندسه موافق است که بر اساس پایان نامه او است. نشانه های دیگری از رویکرد کانتی را می توان مشاهده کرد، برای مثال، در ادعای او در سال ۱۸۹۷ مبنی بر اینکه آنچه برای ماده ضروری است، طرحواره سازی در قالب فضا است («درباره ماده»، مقالات ۲).
د چرخش راسل از ایده آلیسم به رئالیسم
چند نکته وجود دارد که دیدگاه های راسل در نهایت بر ضد ایده آلیسم و به سمت واقع گرایی قرار می گیرد. این گذار ناگهانی نیست، بلکه تدریجی است، به دلیل ناراحتی از چیزی که او آن را روانشناسی ناروا در کارش میبیند، و به دلیل آگاهی روزافزون از اهمیت روابط نامتقارن (ترتیب) در ریاضیات. موضوع اول مربوط به دانش است و با نئوکانتییسم مخالفت می کند. موضوع دوم مربوط به ماهیت روابط و اعتبار تحلیل است و با نئوهگلیسم و مونیسم مخالفت می کند. اولی خود را به واقع گرایی و ثنویت ذهن/ماده وام می دهد، یعنی نگاهی به ماده به عنوان مستقل از اذهان، که آن را بدون شکل دادن به آن درک می کنند. دومی خود را به دیدگاهی از کثرت رادیکال آنچه که وجود دارد، می دهد. هر دو به ترجیح مشخصی برای تجزیه و تحلیل نسبت به سنتز کمک می کنند، به عنوان روش ذهن برای درک اجزای اصلی واقعیت. تا زمانی که این تحولات تکمیل شود، کار راسل دیگر به دیالکتیک اندیشه یا شکل فضا یا دیگر نشانه های شیفتگی اولیه او به ایده آلیسم اشاره نمی کند. با این حال، در سراسر زندگی راسل تمایل به ارائه گزارش کاملی از علوم، به عنوان نوعی بقایای دیدگاه های قبلی او وجود دارد.
رد روانشناسی او
هنگامی که راسل شروع به زیر سوال بردن ایده آلیسم می کند، این کار را تا حدی به دلیل دیدگاه ایده آلیستی در مورد وضعیت حقایق ریاضیات انجام می دهد. راسل در اولین اثر کاملاً ضد ایده آلیستی خود، اصول ریاضیات (۱۹۰۳)، تصور کلی کانت از تمایز بین دانش پیشینی و پسینی را رد نمی کند، اما او ایده آلیسم کانت، یعنی دکترین کانت را که ماهیت فکر تعیین می کند که چه چیزی پیشینی است . از نظر راسل، ماهیت انسان می تواند تغییر کند و آن حقایق از بین می رود، که به نظر او پوچ است. علاوه بر این، راسل به مفهوم پیشینی کانتی اعتراض داردحقیقت مشروط است، یعنی کانت باید معتقد باشد که ۲ + ۲ برابر با ۴ است، تنها به شرطی که ذهن همیشه آن را چنین تصور کند ( اصول ، ص ۴۰٫) از نظر راسل، در مقابل، حقایق ریاضی و منطقی باید بدون قید و شرط صادق باشند. ; بنابراین ۲ + ۲ برابر است با ۴ حتی اگر هوش یا ذهنی وجود نداشته باشد. بنابراین حمله راسل به مفهوم پیشینی کانت بر چیزی متمرکز میشود که او آن را روانشناسی کانت میداند، یعنی تمایل او به اشتباه گرفتن چیزی که بهطور عینی درست است، حتی اگر کسی آن را فکر نکند، با چیزی که ما از نظر روانشناختی چنان ساخته شدهایم که مجبور به فکر کردن هستیم. به طور کلی، راسل شروع به تمایز دقیق سؤالات منطق، که ارتباط نزدیکی با متافیزیک دارند، از سؤالات دانش و روانشناسی می کند. بنابراین در مقاله ۱۹۰۴ خود “نظریه عقده ها و مفروضات ماینونگ” (مقالات در تجزیه و تحلیل ، صص ۲۱-۲۲)، او می نویسد، “نظریه معرفت اغلب به عنوان یکسان با منطق دانست. این دیدگاه ناشی از مخدوش کردن حالات روانی با اشیاء آنهاست. زیرا وقتی اعتراف می شود که گزاره معلوم با علم به آن یکسان نیست، آشکار می شود که مسئله ماهیت قضایا از همه مسائل معرفتی متمایز است. نظریه دانش در واقع از روانشناسی متمایز است، اما پیچیدهتر است: زیرا نه تنها شامل آنچه روانشناسی درباره باور میگوید، بلکه تمایز صدق و کذب را نیز شامل میشود، زیرا دانش فقط اعتقاد به آنچه حقیقت است.
ii رد روابط داخلی او
در دفاع اولیه او از کثرت گرایی، روابط خارجی (روابطی که نمی توان به خواص تقلیل داد) نقش مهمی ایفا می کند. مونیست ادعا می کند که همه روابط درون یک مجموعه یا کل کمتر از آن کل واقعی هستند، بنابراین تجزیه و تحلیل یک کل به اجزای آن، ارائه نادرست یا جعل واقعیت است، که یکی است. راسل استدلال می کند که تلاش برای تقلیل گزاره هایی که روابط را بیان می کنند به گزاره هایی که خاصیت چیزی را بیان می کنند، یعنی برخی از اصطلاحات موضوعی ( اصول) با این دیدگاه مطابقت دارد.، پ. ۲۲۱٫) بنابراین مونیست وجود روابط را انکار یا نادیده می گیرد. اما برخی از روابط باید به ویژگیهای اصطلاحات تقلیلناپذیر باشند، بهویژه روابط متعدی و نامتقارن که سریهای مرتبسازی میکنند، زیرا کیفیت تحمیل نظم در میان اصطلاحات از بین میرود اگر رابطه به خاصیت یک اصطلاح تقلیل یابد. در رد مونیسم، راسل استدلال می کند که حداقل برخی از روابط به ویژگی های اصطلاحات تقلیل ناپذیر هستند، از این رو آنها خارج از آن اصطلاحات هستند ( اصول، پ. ۲۲۴)؛ و بر اساس این دکترین روابط خارجی، او واقعیت را نه یک بلکه بسیاری توصیف می کند، یعنی از موجودات گوناگونی تشکیل شده است که به واسطه روابط بیرونی به کلیت ها منحل نشده اند. از آنجایی که مونیسم تمایل دارد روابط را به خواص تقلیل دهد، و آنها را به عنوان ذاتی برای جوهرها (و در نهایت فقط برای یک جوهر) در نظر بگیرد، تأکید راسل بر روابط بیرونی صراحتاً ضد مونیستی است.
۲٫ ۱۹۰۱-۱۹۰۴: رئالیسم افلاطونی
هنگامی که راسل علیه ایده آلیسم قیام کرد (به همراه دوستش جی ای مور ) آموزه های متافیزیکی را پذیرفت که رئالیستی و دوگانه و همچنین افلاطونی و پلورالیستی بود. همانطور که در بالا اشاره شد، واقع گرایی و دوگانگی او مستلزم وجود واقعیتی بیرونی متمایز از واقعیت ذهنی درونی ایده ها و ادراکات است، و این باور ایده آلیستی را که واقعیت غایی شامل ایده ها است و دیدگاه ماتریالیستی که همه چیز ماده است و کثرت گرایی او عبارت است از با فرض وجود بسیاری از نهادها به واسطه روابط خارجی. اما افلاطون گرایی او به همان اندازه مهم است.
آ. آنچه هستی دارد
افلاطون گرایی راسل متضمن این باور است که موجوداتی مستقل از ذهن وجود دارند که برای واقعی بودن، یعنی بقا و بودن، لازم نیست وجود داشته باشند. اشخاص، یا آنچه را که بودن (و ممکن است یا ممکن وجود ندارد) نامیده می شوند شرایط و شرایط شامل هر چیزی است که می تواند فکر. بنابراین او در کتاب اصول ریاضیات (۱۹۰۳) می نویسد: «هر چیزی که ممکن است یک موضوع فکری باشد…، یا بتوان آن را یکی شمرد، من اصطلاح می نامم. … من آن را مترادف با کلمات واحد، فرد، و موجودیت استفاده خواهم کرد. … [E] هر اصطلاحی وجود دارد، یعنی به نوعی است. یک مرد، یک لحظه، یک عدد، یک طبقه، یک رابطه، یک واهی یا هر چیز دیگری که بتوان به آن اشاره کرد، مطمئناً یک اصطلاح است…. ( اصول، پ. ۴۳) راسل افلاطون گرایی متافیزیکی خود را به نظریه معنا و نیز نظریه معرفت پیوند می دهد. بنابراین، تمام کلماتی که دارای معنا هستند، این کار را با دلالت بر اشیاء پیچیده یا ساده، مجرد یا عینی انجام می دهند که ما با نوعی دانش به نام آشنایی درک می کنیم.
ب گزاره ها به عنوان اشیا
از آنجایی که برای راسل کلمات به معنای اشیا (اصطلاحات) هستند، و از آنجایی که جملات از چندین کلمه ساخته میشوند، نتیجه میشود که معنای یک جمله، یک گزاره، نیز یک موجودیت است – وحدتی از آن موجودات به معنای کلمات در جمله، یعنی چیزها (جزئیات یا موجوداتی که با نام مشخص می شوند) و مفاهیم (موجوداتی که با کلماتی غیر از نام مشخص می شوند). بنابراین گزاره ها اشیاء پیچیده ای هستند که یا وجود دارند و صادق هستند یا وجود دارند و نادرست هستند. پس گزاره های صادق و نادرست هر دو دارای وجود هستند ( اصول ، ص ۳۵). یک گزاره درباره چیزهایی است که در آن وجود دارد. به عنوان مثال، گزاره به معنای جمله “گربه روی حصیر است” تشکیل شده است و در مورد گربه، حصیر و مفهوم در مورد است . همانطور که راسل به گوتلوب فرگه می نویسددر سال ۱۹۰۴: «من معتقدم که علیرغم همه میدانهای برفی، خود کوه بلان جزئی از آنچه در واقع در گزاره «کوه بلان بیش از ۴۰۰۰۰ متر ارتفاع دارد» است. ما این فکر را ادعا نمی کنیم، زیرا این یک موضوع روانشناختی خصوصی است. ما موضوع فکر را ادعا می کنیم، و این به نظر من یک مجموعه معین (یک گزاره عینی، شاید بتوان گفت) است که کوه بلان خود جزئی از آن است. ( از فرگه تا گودل ، صص ۱۲۴-۱۲۵)
این دیدگاه افلاطونی از قضایا به مثابه اشیاء، علاوه بر این، بر برداشت راسل از گزارههای منطقی است. از نظر درجه انتزاع در موجودات تشکیل دهنده آنها، گزاره های منطق و گزاره های یک علم خاص در نقاط مختلف یک طیف قرار دارند و گزاره های منطقی نقطه حداکثر کلیت و انتزاع را نشان می دهند ( اصول ، ص ۷). . بنابراین، گزاره های منطقی از نظر نوع تفاوتی با گزاره های علوم دیگر ندارند و با یک فرآیند تحلیل می توان به اجزای اصلی آنها یعنی ابژه (ثابت) منطق رسید.
ج تجزیه و تحلیل و کلاس ها
راسل گاهی تجزیه و تحلیل فلسفی را با نوعی شیمی ذهنی مقایسه می کند، زیرا، مانند تجزیه و تحلیل شیمیایی، شامل حل کمپلکس ها به عناصر ساده تر آنها می شود ( اصول).، پ. xv). اما در تحلیلهای فلسفی، فرآیند تجزیه یک مجموعه کاملاً عقلانی است، یعنی دیدن چیزهای ساده درگیر در برخی مفاهیم پیچیده با چشم ذهن. رسیدن به پایان چنین تحلیل فکری، رسیدن به موجودات ساده ای است که نمی توان بیشتر تحلیل کرد، اما باید فوراً درک شوند. رسیدن به پایان یک تحلیل – یعنی رسیدن به ادراک ذهنی یک موجود ساده، یک مفهوم – سپس ابزاری برای تعریف به معنای فلسفی فراهم می کند، زیرا معنای اصطلاح مورد تجزیه و تحلیل در قالب ساده تعریف می شود. موجودیت ها در پایان فرآیند تحلیل درک می شوند. اما در این دوره راسل با چندین مشکل منطقی و متافیزیکی مواجه می شود. از اقرار او در اصول می بینیمکه او قادر به درک طبقه مفهومی نبوده است که به نظر او به تناقضاتی منجر می شود، برای مثال، به پارادوکس راسل ( اصول ، ص. xv-xvi).
رئالیسم افلاطونی افراطی راسل او را درگیر مشکلات متعددی می کند، علاوه بر این که طبقه موجودیت یا مفهومی متناقض (غیر قابل تصور) به نظر می رسد. این نگرانیهای اضافی، که او حتی در « اصول» میبیند ، همراه با مشکل او در مدیریت مفهوم طبقه و تناقضهای پیرامون آن، به تعیین مسیر آموزههای متافیزیکی (و منطقی) بعدی او کمک میکند.
د نقش دوگانه مفاهیم در گزاره ها
یکی از مشکلات مربوط به وضعیت مفاهیم درون موجودی است که گزاره نامیده می شود و این از آموزه او ناشی می شود که هر کیفیت یا عدم کیفیت مستلزم وجود بودن است . از نظر راسل، تفاوت بین مفهومی که به این صورت اتفاق میافتد و بهعنوان یک اصطلاح موضوعی در یک گزاره رخ میدهد، صرفاً به روابط خارجی آنها مربوط میشود و نه یک تفاوت ذاتی یا ماهوی در موجودیتها ( اصول ، ص ۴۶). از این رو، یک مفهوم می تواند به صورت اعتباری یا به عنوان یک اصطلاح موضوعی رخ دهد. بنابراین او با تردید به دکترین فرگه می نگرد که مفاهیم اساساً محمول هستند و نمی توانند به عنوان ابژه، یعنی به عنوان اصطلاحات موضوع یک گزاره رخ دهند ( اصول).، پیوست اول). همانطور که فرگه اذعان می کند، گفتن اینکه مفاهیم نمی توانند به عنوان اشیا رخ دهند، آموزه ای است که بیان دقیق را به چالش می کشد، زیرا ما نمی توانیم بگوییم “مفهومی یک شی نیست” بدون اینکه ظاهراً یک مفهوم را به عنوان یک شی تلقی کنیم، زیرا به نظر می رسد که مرجع آن است. اصطلاح موضوع در جمله ما فرگه از این مشکل بیان ناپذیری ناراحتی کمی نشان میدهد، اما برای راسل چنین حالتی متناقض و متناقض است، زیرا این مفهوم در هر جملهای که بگوید چنین نیست، یک شی است. با این حال، همانطور که او کشف می کند، دادن نقش دوگانه به مفاهیم، راه را برای تضادهای دیگر (مانند پارادوکس راسل) باز می کند، زیرا این امکان را فراهم می کند که یک محمول از خودش محمول شود. در مواجهه با پارادوکس های هر دو طرف، راسل تصمیم می گیرد پارادوکسی را که در ابتدا ناشی از تمایز فرگه بین مفاهیم و اشیاء می داند، به خطر بیندازد تا از پارادوکس های منطقی جدی تری که ناشی از فرض خود او از نقش دوگانه مفاهیم است جلوگیری کند. (دیدناصول ، فصل X و ضمیمه ب.) این موضوع به تلاش نوظهور او برای حذف مفاهیم و گزارههای مشکلساز از حوزه آنچه هست کمک میکند. با انجام این کار، او به طور ضمنی از باور اصلی خود دور میشود که آنچه قابل تفکر است وجود دارد، زیرا روشن نیست که چگونه میتواند بگوید چیزهایی که قبلاً سرگرم کرده غیرقابل تصور هستند.
ه. معنی در مقابل دلالت
یکی دیگر از مشکلات رئالیسم افلاطونی راسل مربوط به روشی است که گفته می شود مفاهیم به معنای گزاره هایی که در آنها رخ می دهند کمک می کند. همانطور که قبلاً ذکر شد، قرار است گزارهها حاوی آن چیزی باشند که درباره آن هستند، اما وضعیت زمانی پیچیدهتر میشود که این موجودیتهای تشکیلدهنده مفاهیم دلالتکننده را شامل شوند، یا مفاهیم نامعین مانند یک مرد یا معینهایی مانند آخرین انسان . کلمه “انسان” بیانگر مفهومی فراذهنی انسان است ، اما مفهوم انسانمجموعه ای از انسان ها را نشان می دهد: آدم، بنیامین، قابیل و غیره. در نتیجه، مفاهیم دلالتی نقش خاصی در قضایای عینی دارند: وقتی یک عبارت دلالتی در یک جمله اتفاق میافتد، یک مفهوم دلالتی در گزاره مربوطه رخ میدهد، اما گزاره مربوط به مفهوم دلالتی نیست، بلکه مربوط به موجوداتی است که تحت این مفهوم قرار میگیرند. بنابراین گزاره مربوط به جمله «همه انسانها فانی هستند» حاوی مفهوم انسان است، اما مربوط به مفهوم فی نفسه نیست – فانی بودن را به یک مفهوم نسبت نمی دهد – بلکه در مورد انسانهای فردی است. در نتیجه، دشوار است که ببینیم چگونه میتوانیم درباره خود مفهوم صحبت کنیم (مانند جمله « انسان ».یک مفهوم است»)، زیرا زمانی که ما تلاش می کنیم این کار را انجام دهیم، آنچه نشان می دهیم، منظور ما نیست. راسل در اثر منتشرنشده از دوره بلافاصله پس از انتشار اصول (مثلاً «درباره مبانی»، مقالات ۴) تلاش میکند تا ارتباط بین معنا و دلالت را توضیح دهد، که او اصرار دارد که ارتباطی منطقی و نه صرفاً روانشناختی یا زبانی است.
f. رابطه منطق با معرفت شناسی و روانشناسی
راسل در کارهای اولیه خود با مسائل منطقی کاملاً مشابه مسائل متافیزیکی و متمایز از مسائل معرفت شناختی و روانشناختی مربوط به چگونگی شناخت ما برخورد می کند. همانطور که دیدیم (در بخش ۱٫di بالا)، در سال ۱۹۰۴ “نظریه مجتمع ها و فرضیات ماینونگ” ( مقالات)۴) راسل به آنچه که او به عنوان گرایش ایده آلیستی به یکسان دانستن معرفت شناسی (یعنی نظریه معرفت) با منطق، مطالعه گزاره ها، با شناسایی اشتباه حالات دانستن با ابژه های آن حالات (مثلاً قضاوت با) مخالفت می کند. آنچه قضاوت می شود، گزاره). او می گوید ما باید به وضوح یک گزاره را از علم خود به یک گزاره تشخیص دهیم، و بدین ترتیب مشخص می شود که مطالعه ماهیت یک گزاره، که در منطق قرار می گیرد، به هیچ وجه مستلزم مطالعه معرفت نیست. معرفت شناسی نیز متمایز و فراگیرتر از روانشناسی است، زیرا در مطالعه دانش باید به پدیده های روانشناختی مانند باور نگاه کنیم، اما از آنجایی که «دانش» صرفاً به باور نیست، بلکه به باور واقعی اشاره دارد.
۳٫ ۱۹۰۵-۱۹۱۲: رئالیسم منطقی
حتی با ظهور این مشکلات، راسل با دغدغه های فلسفی روانشناختی الکسیوس ماینونگ آشنا می شود. در عین حال، او با استفاده از تحلیل منطقی جملاتی که حاوی کلماتی هستند که ظاهراً به چنین موجوداتی اشاره دارند، رویکرد حذفی را نسبت به طبقات و سایر موجودات فرضی اتخاذ می کند. این نیروها در کنار هم بسیاری از متافیزیک او را در این دوره اولیه شکل می دهند. تا سال ۱۹۱۲، این تغییرات منجر به متافیزیکی شد که با ماهیت و اشکال واقعیات و عقده ها مشغول بود.
آ. روانشناسی آشنایی و توصیفی
راسل از کار الکسیوس ماینونگ، فیلسوف اتریشی که با فرانتس برنتانو تحصیل کرده و مدرسه ای برای روانشناسی تجربی تأسیس کرده است، آگاه می شود. مشهورترین اثر Meinong، Über Gegenstandstheorie (۱۹۰۴)، یا نظریه اشیاء ، مفهوم التفات را توسعه می دهد، یعنی این ایده که آگاهی همیشه از اشیاء است، و همچنین استدلال می کند که اشیاء غیر موجود و همچنین موجود ادعا می کنند. نوعی هستی – دیدگاهی که راسل قبلاً با آن همدردی کرده است. مقاله ۱۹۰۴ راسل «نظریه عقدهها و مفروضات ماینونگ» ( مقالات۴) شیفتگی فزاینده او را به روانشناسی توصیفی نشان می دهد که سؤالات مربوط به ماهیت شناخت را در پیش زمینه می آورد. پس از سال ۱۹۰۴، دکترین راسل درباره اجزای گزارهها به طور فزایندهای با تحقیقات معرفتشناختی و روانشناختی پیوند خورد. برای مثال، او شروع به مشخص کردن انواع مختلفی از آشنایی – اشیاء حسی، اشیاء انتزاعی، درون نگر، منطقی و غیره می کند. از این گفتمان، اصطلاحات آشناتر کلیات و جزییات که در اصول او وجود ندارد بیرون می آید .
ب حذف کلاس ها به عنوان اشیا
طبقات، همانطور که راسل کشف می کند، تضادها را به وجود می آورند، و حضور آنها در میان موجودات اساسی که سیستم منطقی او فرض می کند، مانع از هدف نشان دادن ریاضیات به عنوان شاخه ای از منطق است که در اصول ترسیم شده است. ایده کلی حذف طبقات قبل از کشف تکنیک هایی است که او را قادر به انجام این کار می کند، و تا سال ۱۹۰۵ بود که راسل در “درباره دلالت” کشف کرد که چگونه جملات حاوی عبارات نشان دهنده را تجزیه و تحلیل کند تا متعهد بودن خود را انکار کند. وجود نهادهای مربوطه این تکنیک کلی است که او سپس برای نشان دادن اینکه کلاس ها وجود ندارند، استفاده می کند، زیرا جملاتی که به نظر می رسد به کلاس ها اشاره می کنند را می توان از نظر ویژگی ها بازنویسی کرد.
من. “در مورد نشان دادن” (۱۹۰۵)
از نظر راسل در سال ۱۹۰۳، معنای یک کلمه یک موجود است، و بنابراین معنای یک جمله یک موجود پیچیده (گزاره) است که از موجوداتی تشکیل شده است که معانی کلمات در جمله هستند. (به اصول مراجعه کنید، فصل چهارم.) کلمات و عباراتی که در یک جمله ظاهر می شوند (مانند کلمات “من” و “ملاقات” و “مرد” در “من با مردی ملاقات کردم”) آنهایی هستند که معنی دارند (یعنی دلالت می کنند). موجودیت ها). راسل در “درباره دلالت” (۱۹۰۵) تلاش می کند تا این مشکل را حل کند که چگونه عبارات توصیفی نامعین و معینی مانند “یک مرد” و “پادشاه کنونی فرانسه” که هیچ موجودیت واحدی را نشان نمی دهند، معنی دارند. از این نقطه به بعد، راسل شروع به این باور می کند که برای یافتن کلمات و عباراتی که واقعاً به جمله معنی می دهند، یک فرآیند تحلیل منطقی لازم است و این ممکن است با کلمات و عباراتی که در نگاه اول برای تشکیل جمله ظاهر می شوند متفاوت باشند. علیرغم حمایت از تحلیل عمیق تر جملات و اذعان به این که کلماتی که به معنای آنها کمک می کنند ممکن است آنهایی نباشند که به طور سطحی در جمله ظاهر می شوند،
ii تاثیر بر تحلیل
این تأثیر قابل توجهی بر درک او از تحلیل دارد که آن را به نوعی کشف موجودیت ها تبدیل می کند. بنابراین، راسل گاهی اوقات به معنای «تحلیل» فرآیندی است برای ابداع روشهای جدید برای انتقال معنای یک کلمه یا عبارت خاص، و در نتیجه نیاز به کلمه اصلی را از بین میبرد. گاهی اوقات نتیجه این نوع تحلیل یا ساخت نشان میدهد که نمیتوان تحلیل موفقیتآمیزی به معنای اول در رابطه با یک موجودیت ادعایی خاص وجود داشت. این غیرمعمول نیست که راسل از هر دو نوع تحلیل در یک اثر استفاده کند. این کشف که با تلاش های او برای حذف طبقات آمیخته شده است، به عنوان تاکتیکی ظاهر می شود که در نهایت بسیاری از موجودیت هایی را که او در سال ۱۹۰۳ پذیرفته بود حذف می کند.
ج حذف گزاره ها به عنوان اشیا
در سال ۱۹۰۳، راسل معتقد بود که معاش و هستی وجهی از آن اشیایی است که گزاره نامیده می شود. تا سال ۱۹۰۶، تلاش راسل برای حذف گزاره ها گواه دور شدن او از این دیدگاه گزاره ها بود. (رجوع کنید به «درباره ماهیت حقیقت، Proc. Arist. Soc.، ۱۹۰۶، صفحات ۲۸-۴۹٫) راسل قبلاً در سال ۱۹۰۳ آگاه است که تصور او از گزاره ها به عنوان موجودیت های مجرد (پیچیده) قابل تضاد است. در سال ۱۹۰۶، نگرانی او در مورد گزاره ها و پارادوکس، او را به رد گزاره های نادرست عینی، یعنی گزاره های کاذب موجود که به اندازه گزاره های صادق هستند، رد کرد.
راسل در تلاش برای حذف گزاره ها تحت تأثیر موفقیت خود در «درباره دلالت» و همچنین ماینونگ قرار گرفته است. همانطور که او علایق معرفتی و روانشناختی دومی را اتخاذ می کند، به اعمال شناختی باور، گمان و غیره علاقه مند می شود که در سال ۱۹۰۵ آنها را «نگرش های گزاره ای» می نامد («نظریه عقده ها و مفروضات مینونگ، مقالات »۴) و امیدوار است بتوان از آن برای جایگزینی دکترین گزاره های عینی او استفاده کرد. بنابراین، او روشهایی را برای حذف گزارهها بهعنوان موجودیتهای منفرد آزمایش میکند و آنها را بر حسب اعمال قضاوت روانشناختی به حساب میآورد که به بخشهای مختلف گزاره وحدت میبخشد و آنها را در یک کل معنادار کنار هم میکشد. با این حال، تلاشها به جایی نمیرسند، و حذف گزارهها تنها با نظریه اعتقادی که او در سال ۱۹۱۰ در «درباره ماهیت صدق و کذب» ( مقالات ۶) از آن حمایت میکند، رسمی میشود، که قضایا را حذف میکند و معنای جملات را توضیح میدهد. اصطلاحات اعتقاد یک فرد به اینکه اشیاء مختلف در یک واقعیت متحد شده اند.
د حقایق در مقابل عقده ها
در سال ۱۹۱۰، ظهور به اصطلاح نظریه رابطه چندگانه باور، مفهوم یک واقعیت را در پیش زمینه قرار داد. بر اساس این نظریه، اگر چیزها در حقیقت همان طور که در قضاوت با هم مرتبط هستند، یک باور درست است و اگر چندان به هم مرتبط نباشند، نادرست است.
در این دوره، اگرچه راسل گاهی میپرسد که آیا یک مجموعه واقعاً عین واقعیت است (مثلاً در نسخهی دستنوشته منتشرنشده ۱۹۱۳ نظریه دانش ( مقالات ۷، ص ۷۹))، او هنوز تمایز شدیدی بین آنها قائل نشده است. که او بعداً در سخنرانیهای سال ۱۹۱۸ که بهعنوان فلسفه اتمیسم منطقی منتشر شد ( مقالات ۸) انجام میدهد، و آنها به عنوان قابل تعویض تلقی میشوند. یعنی هنوز هیچ تمایزی بین آنچه که ما درک می کنیم (یک شی پیچیده، مانند خورشید درخشان ) و چیزی که قضاوت مبتنی بر ادراک را درست می کند (واقعی مانند اینکه خورشید می درخشد ) قائل نشده است . با این حال، او بین یک شی پیچیده و یک شیء ساده تمایز قائل می شود ( پرینسیپیا، پ. ۴۴). یک شیء ساده تقلیل ناپذیر است، در حالی که یک شیء پیچیده را می توان به اجزای پیچیده یا ساده دیگر تجزیه و تحلیل کرد. هر مجموعه شامل یک یا چند ویژگی و حداقل یک کلیت است، معمولاً یک رابطه، با سادهترین نوع پیچیده، رابطه دوتایی بین دو عبارت، مانند زمانی که این وصله کهربایی در سمت راست آن لکه قهوهای قرار دارد. هم عقده ها و هم حقایق به اشکال مختلف افزایش عارضه طبقه بندی می شوند.
ه. کلیات و مشخصات
در این دوره، عمدتاً از طریق تأثیر ماینونگ، راسل شروع به تمایز انواع آشنایی – آشنایی ما با جزییات، با کلیات ، و غیره می کند. او همچنین شروع به کنار گذاشتن ایده جزئیات ممکن یا موجود (مثلاً گزارهها) میکند و آن مفهوم را به کلیات محدود میکند.
در سال ۱۹۱۱ “درباره روابط کلیات و جزییات” ( مقالات ۶) یک دکترین کامل از کلیات ارائه می دهد. در اینجا راسل برای وجود ویژگیهای متنوع استدلال میکند – یعنی چیزهایی مانند میز، صندلی، و ذرات مادی که آنها را تشکیل میدهند و میتوانند در هر زمان معین در یک مکان وجود داشته باشند. اما او همچنین برای وجود کلیات، یعنی موجوداتی مانند سرخی استدلال می کندکه در هر زمان در بیش از یک مکان وجود دارند. او با این استدلال که خواص کلی هستند، نمیتواند برای جداسازی جزییات به ویژگیها تکیه کند، زیرا ممکن است جزییات متعدد با همه ویژگیهای یکسان وجود داشته باشد. راسل به منظور ایجاد تنوع عددی جزییات حتی در مواردی که دارای ویژگیهای مشترک هستند، بر موقعیت مکانی تکیه میکند. این مکان یا مکان است، نه تفاوت در ویژگی ها، که اساساً هر دو ویژگی را متمایز می کند.
در نهایت، او استدلال می کند که فضای درک شده ما شامل روابط نامتقارن مانند چپ و راست است، یعنی روابطی که فضا را مرتب می کند. همانطور که او می بیند، کلیات به تنهایی نمی توانند روابط نامتقارن ارائه شده در ادراک را توضیح دهند – جزییات مورد نیاز است. از این رو، هر جا که یک رابطه مکانی برقرار است، باید از اصطلاحات عددی متنوع، یعنی جزییات متنوع برخوردار باشد. البته، نیاز به کلیات نیز وجود دارد، زیرا جزییات متنوع عددی نمی توانند آنچه را که در چند جزء مشترک است، یعنی آنچه در بیش از یک مکان رخ می دهد، توضیح دهند.
f. منطق به مثابه مطالعه اشکال عقده ها و حقایق
اگرچه راسل گزارهها را حذف میکند، اما همچنان منطق را به شیوهای واقعگرایانه متافیزیکی مینگرد و با گزارههای آن بهعنوان ابژههایی از نوع رسمی و انتزاعی برخورد میکند. از آنجایی که راسل فکر میکند که منطق باید با چیزی که عینی است سروکار داشته باشد، اما او اکنون وجود گزارهها را انکار میکند، او منطق را به عنوان مطالعه اشکال عقدهها میبیند. مفهوم شکل یک مجتمع با مفهوم جایگزین کردن موجودیتهای معین به جای موجودات دیگر در یک مجتمع به منظور رسیدن به مجموعهای متفاوت از همان شکل مرتبط است. از آنجایی که وقتی مجموعه وجود ندارد، چنین جایگزینی برای موجودیت ها وجود ندارد، راسل در تلاش است تا مفاهیم شکل و جانشینی را در یک مجموعه تعریف کند.به گونه ای که وجود اشکال را در موارد عقده های ناموجود رد نمی کند. راسل این موضوع را در دست نوشته ای کوتاه به نام «منطق چیست؟» مطرح می کند. نوشته شده در سپتامبر و اکتبر ۱۹۱۲ ( مقالات ۶، صفحات ۵۴-۵۶). راسل پس از بررسی و رد راهحلهای مختلف، ناتوانی خود را در حل مشکلات مربوط به اشکال عقدههای ناموجود اعتراف میکند، اما این و دشواریهای مربوط به تحلیل او از باور، یعنی تحلیلی که برای اجتناب از تعهد به گزارههای نادرست عینی ارائه میشود، آزار میدهد.
g داده های حسی و مسئله ماده
علاقه به سؤالاتی درباره آنچه می توانیم در مورد جهان بدانیم – در مورد اشیا یا ماده – موضوعی است که در پایان این دوره شروع به رنگ آمیزی آثار راسل می کند. در سال ۱۹۱۲ راسل می پرسد که آیا چیزی وجود دارد که بدون شک وجود دارد ( مشکلات فلسفه ، ص ۷). تحقیقات او حاکی از یک دیدگاه خاص از آنچه وجود دارد، بر اساس آنچه که ما می توانیم با بیشترین اطمینان باور کنیم، است.
راسل با اذعان به اینکه ویژگیهای مرئی، مانند رنگ، از فردی به فرد دیگر و همچنین در تجربه یک فرد متغیر است و تابعی از تعامل نور با دستگاه بینایی ما (چشمها و غیره) است، نتیجه میگیرد که ما مستقیماً آنچه را که داریم تجربه نمیکنیم. معمولاً به عنوان اجسام رنگی – یا به طور گسترده تر، قابل مشاهده- توصیف می شود. در عوض، ما از وجود چنین اشیاء از آنچه که ما استنباط می به طور مستقیم با، یعنی، تجارب احساس ما آشنا می شود. همین امر برای سایر حالتهای حسی، و انواع اشیایی که ما معمولاً آنها را بهعنوان شنیدنی، معطر و غیره توصیف میکنیم، صدق میکند. به عنوان مثال، در دیدن و بوییدن یک گل، ما مستقیماً با یک گل آشنا نیستیم، بلکه با داده های حسی آشنا هستیم.از رنگ، شکل، عطر و غیره. این دادههای حسی همانهایی هستند که بلافاصله و قطعاً در حس شناخته میشوند ، در حالی که اشیاء مادی (مانند گل) که معمولاً تصور میکنیم این تجربیات را از طریق ویژگیهایی که دارند (رنگ، شکل، عطر) تولید میکنند، صرفاً استنباط میشوند.
این آموزههای معرفتشناختی مفاهیم متافیزیکی پنهانی دارند: از آنجا که آنها به جای اینکه مستقیماً شناخته شوند، استنباط میشوند، اشیاء حسی معمولی (مانند گلها) وضعیت موجودات فرضی یا نظری دارند و بنابراین ممکن است وجود نداشته باشند. و از آنجایی که بسیاری از اشیاء حسی معمولی مادی هستند، این امر ماهیت و وجود ماده را زیر سؤال می برد. مثل برکلیراسل فکر میکند ممکن است آنچه ما «جهان مادی» مینامیم از عناصر تجربه ساخته شده باشد – نه ایدهها، همانطور که برکلی فکر میکرد، بلکه از دادههای حسی. یعنی داده های حسی ممکن است واقعیت نهایی باشد. با این حال، اگرچه راسل فکر می کرد که این امکان پذیر است، اما در این زمان چنین دیدگاهی را پذیرفت. در عوض، او همچنان به اشیاء مادی به عنوان واقعی فکر میکرد، اما بهطور غیرمستقیم، از طریق استنتاج از دادههای حسی شناخته میشد. این نوع دیدگاه را گاهی «واقع گرایی غیرمستقیم» می نامند.
اگرچه راسل در این مرحله مایل است در وجود اشیاء فیزیکی تردید کند و آنها را با استنتاجهای دادههای حسی جایگزین کند، اما تمایلی به تردید در وجود کلیات ندارد، زیرا به نظر میرسد حتی دادههای حسی دارای ویژگیهای مشترک هستند. به عنوان مثال، در مسائل ، او استدلال میکند که جدای از دادههای حسی و اشیاء فیزیکی استنباطشده، باید کیفیتها و روابط (یعنی کلیات) نیز وجود داشته باشد، زیرا در «من در اتاقم هستم»، کلمه «در» معنی دارد. و بیانگر چیزی واقعی است، یعنی رابطه ای بین من و اتاقم ( مشکلات ، ص ۸۰). بنابراین او نتیجه می گیرد که دانش مستلزم آشنایی با کلیات است.
۴٫ ۱۹۱۳-۱۹۱۸: تیغ اوکام و اتمیسم منطقی
در سال ۱۹۱۱، لودویگ ویتگنشتاین ، یک جوان ثروتمند اتریشی، ظاهراً به اصرار فرگه برای مطالعه منطق نزد راسل آمد. راسل به سرعت شاگرد خود را به عنوان یک همسال در نظر گرفت و آن دو با هم دوست شدند (اگرچه دوستی آنها زیاد دوام نیاورد). در این دوره، ویتگنشتاین با دیدگاه های راسل در مورد منطق، معنا و متافیزیک مخالفت کرد و شروع به توسعه جایگزین های خود کرد. با کمال تعجب، راسل متقاعد شد که ویتگنشتاین هم در انتقاداتش و هم در دیدگاه های جایگزینش درست است. در نتیجه، در دوره مورد بحث، ویتگنشتاین تأثیر بسزایی در شکل گیری اندیشه راسل داشت.
علاوه بر ویتگنشتاین، یکی دیگر از تأثیرات در این دوره، AN Whitehead، همکار راسل در Principia Mathematica بود ، که سرانجام پس از سالها کار در این دوره تکمیل شد.
رشته های اصلی رشد راسل در این دوره به ماهیت منطق و ماهیت ماده یا واقعیت فیزیکی مربوط می شود. آثار او در سال ۱۹۱۴ و پس از آن در مورد آنچه که وجود دارد و در عین حال با رئالیسم متافیزیکی و افلاطونیسم پیوند خورده است، خردمندانه است. در پایان این دوره راسل این رشته ها را در یک موقعیت متافیزیکی به نام اتمیسم منطقی ترکیب کرد.
آ. ماهیت منطق
تا سال ۱۹۱۳، ماهیت فرم در بحث راسل از گزارههای منطقی، در کنار بحث او از اشکال واقعیات، برجسته است. راسل گزارههای منطقی را چیزی جز شکل توصیف میکند و در نظریه دانش میگوید که آنها اشکال ندارند ، بلکه صورت هستند ، یعنی موجودات انتزاعی ( مقالات ۷، ص ۹۸). او در همان دوره می گوید که مطالعه منطق فلسفی تا حد زیادی مطالعه این گونه اشکال است. تحت تأثیر لودویگ ویتگنشتاین، راسل شروع به درک روابط متافیزیک با منطق، معرفت شناسی و روانشناسی به روشی جدید می کند. بنابراین در نظریه دانش(همانطور که در سال ۱۹۱۴ تجدید نظر شد) راسل می پذیرد که هر جمله اعتقادی باید شکل منطقی متفاوتی از جمله هایی داشته باشد که تاکنون بررسی کرده است ( مقالات ۷، ص ۴۶)، و از آنجایی که او فکر می کند که منطق اشکال را بررسی می کند، نتیجه می گیرد که برخلاف پیشین خود. دیدگاه (در «نظریه عقدهها و مفروضات مینونگ»، مقالات ۴)، که مطالعه اشکال را نمیتوان کاملاً از نظریه دانش یا روانشناسی جدا نگه داشت.
در «دانش ما از جهان خارج» (۱۹۱۴) ماهیت منطق نقش خاموشی را ایفا می کند، تا حد زیادی به دلیل مشکلات راسل با ماهیت گزاره ها و اشکال عقده ها و واقعیت های ناموجود. راسل استدلال می کند که منطق دو شاخه دارد: ریاضی و فلسفی ( دانش ما ، ص ۴۹-۵۲؛ ۶۷). منطق ریاضی شامل کاملاً کلی و پیشینی استبدیهیات و قضایا و همچنین تعاریفی مانند تعریف عدد و فنون ساخت که به عنوان مثال در نظریه اوصاف او به کار رفته است. منطق فلسفی، که راسل گاه به سادگی آن را منطق می نامد، شامل مطالعه اشکال قضایا و حقایق مربوط به آنهاست. اصطلاح «منطق فلسفی» صرفاً به معنای مطالعه دستور زبان یا مطالعه فراسطحی یک زبان منطقی نیست. بلکه راسل بررسی متافیزیکی و هستیشناختی آنچه هست را در نظر دارد. او همچنین به پیروی از ویتگنشتاین استدلال میکند که حقایق اعتقادی از آنجایی که شامل گزارههایی بهعنوان مؤلفهها هستند، شبیه دیگر اشکال واقعیات نیستند ( دانش ما ، ص ۶۳).
ب ماهیت ماده
راسل در سالهای ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۵، رئالیسم غیرمستقیم را که در سال ۱۹۱۲ پذیرفته بود، رد میکند. او اکنون اشیاء مادی را بهجای استنتاج از دادههای حسی ساختهشده میبیند. قدردانی از آلفرد نورث وایتهد برای نوبت او به این “روش ساخت”، در دانش ما از دنیای بیرون(۱۹۱۴) و مقالات مختلف مرتبط راسل نشان می دهد که چگونه می توان از زبان منطق برای تفسیر اشیاء مادی بر حسب طبقات داده های حسی مانند رنگ ها یا صداها استفاده کرد. حتی اگر ما با چیزی در نهایت خصوصی شروع می کنیم – داده های حسی که از فضای چشم انداز منحصر به فرد ما مشاهده می شود – ممکن است آن را به دیدگاه سایر ناظران یا ناظران بالقوه مرتبط کنیم و به طبقه ای از طبقات داده های حسی برسیم. میتوان نشان داد که این «ساختهای منطقی» دارای تمام ویژگیهایی هستند که فرض میشود متعلق به اشیایی هستند که ساختهای آنها هستند. و توسط Occam’s Razor – اصل عدم تکثیر موجودیتها به صورت غیر ضروری – هر زمان که امکان ایجاد ساختاری از یک شی با تمام ویژگیهای شیء وجود داشته باشد، فرض وجود خود شیء ضروری نیست.مقالات ۸) با تیغ اوکام.
ج اتمیسم منطقی
راسل در سخنرانی های سال ۱۹۱۸ که تحت عنوان فلسفه اتمیسم منطقی منتشر شد ( مقالات ۸) دیدگاه های فلسفی خود را نوعی اتمیسم منطقی توصیف می کند، به عنوان این دیدگاه که واقعیت شامل بسیاری از اجزای نهایی یا «اتم ها» است. او در توصیف موقعیت خود بهعنوان اتمیسم «منطقی»، منطق را بهجای «منطق فنی» به معنای «منطق فلسفی» میداند، یعنی تلاشی برای رسیدن از طریق عقل به آنچه باید اجزای نهایی و اشکال سازنده واقعیت باشد. از آنجایی که بر اساس یک فرآیند پیشینی استتحلیل فلسفی مبنی بر اینکه ما به اجزای نهایی واقعیت – دادههای حسی و کلیات – میرسیم، چنین اجزایی را میتوان به همان اندازه اتمهای «فلسفی» نامید: آنها موجوداتی هستند که وقتی در نظر میگیریم چه چیزهایی باید جهان را تشکیل دهند، در اندیشه به آنها دست پیدا میکنیم. با این حال، دیدگاههای متافیزیکی راسل صرفاً از پیش تعیین نشده است . آنها توسط علم محدود شده اند تا آنجا که او معتقد است باید بهترین دانش علمی موجود را در نظر بگیرد، همانطور که در تلاش او برای نشان دادن رابطه بین داده های حسی و “فضا، زمان و ماده” فیزیک نشان داده شد ( دانش ما ، ص ۱۰).
من. اتم های تجربه و ماهیت گمراه کننده زبان
راسل معتقد بود که ما نمیتوانیم مستقیماً از کلماتی که جملات را تشکیل میدهند به دیدگاههای متافیزیکی که چیزها یا روابطی در مورد آنها وجود دارند، برویم، زیرا همه کلمات و عبارات واقعاً نشانگر موجودات نیستند. تنها پس از فرآیند تحلیل است که میتوانیم تصمیم بگیریم کدام کلمات واقعاً به چیزها اشاره میکنند و بنابراین، کدام چیزها واقعاً وجود دارند. تجزیه و تحلیل نشان میدهد که بسیاری از عبارات نشاندهنده ادعایی – مانند کلمات برای اشیاء معمولی مانند میز و صندلی – را میتوان با ساختارهای منطقی جایگزین کرد که در جملات استفاده میشوند، نقش این کلمات را بازی میکنند اما به موجودیتهای دیگری مانند دادههای حسی (مانند تکهها) اشاره میکنند. از رنگ) و کلیات، که می تواند در میان چیزهایی باشد که واقعاً وجود دارند.
در مورد زبانشناسی، راسل معتقد بود که تجزیه و تحلیل منجر به یک زبان منطقی کامل می شود که فقط شامل کلماتی است که داده های تجربه بی واسطه (داده های حسی و کلیات) و ثابت های منطقی را نشان می دهد، یعنی کلماتی مانند «یا» و «نه» ( مقالات ۸، ص ۱۷۶).
ii اشکال حقایق و نظریه حقیقت
این اشیاء (یعنی سازه های منطقی) در روابط خود یا با کیفیت های خود اشکال مختلف واقعیات را تشکیل می دهند. با فرض اینکه چیزی که یک جمله را صادق می کند یک واقعیت است، چه نوع حقایقی باید وجود داشته باشد تا حقیقت انواع جملات را توضیح دهد؟ در سال ۱۹۱۸، راسل به این سؤال با حساب کردن صدق چندین نوع جمله پاسخ می دهد: جملات اتمی و مولکولی، جملات کلی، و آنهایی که نگرش های گزاره ای مانند باور را بیان می کنند.
جملات به اصطلاح اتمی مانند “اندرو بلندتر از باب است” شامل دو نام (اندرو، باب) و یک نماد برای یک رابطه است (بلندتر از). وقتی یک جمله اتمی درست باشد، با یک واقعیت اتمی که شامل دو جزئی و یک کلیت (رابطه) است، مطابقت دارد.
جملات مولکولی با استفاده از کلماتی مانند «و» یا «یا»، جملات اتمی را به آنچه که اغلب «جملات مرکب» نامیده می شود، می پیوندند. وقتی درست باشد، جملات مولکولی با یک واقعیت ربطی یا منفصل منطبق نیستند، بلکه با چند واقعیت اتمی مطابقت دارند ( مقالات ۸، صفحات ۱۸۵-۸۶). بنابراین، میتوانیم صحت گزارههای مولکولی مانند «اندرو مهربان است یا جوان است» را صرفاً بر اساس حقایق اتمی (در صورت وجود) مربوط به «اندرو مهربان است» و «اندرو جوان است» و معنای کلمه “یا” نتیجه این است که “یا” نامی برای یک چیز نیست و راسل وجود حقایق مولکولی را انکار می کند.
با این حال، برای توضیح نفی (به عنوان مثال، “اندرو مهربان نیست”) راسل فکر می کند که ما به چیزی بیش از واقعیت های اتمی نیاز داریم. ما به حقایق منفی نیاز داریم. زیرا اگر حقایق منفی وجود نداشت، چیزی برای تأیید یک جمله منفی و جعل مخالف آن، جمله مثبت اتمی مربوطه وجود نداشت ( مقالات ۸، ص ۱۸۷-۹۰).
علاوه بر این، هیچ فهرستی از حقایق اتمی نمی تواند به ما بگوید که همه واقعیت ها هستند. برای انتقال اطلاعات بیان شده توسط جملاتی مانند “همه چیز منصفانه خوب است” نیاز به وجود حقایق کلی دارد.
III. باور به عنوان شکل جدیدی از واقعیت
راسل ویتگنشتاین را چنین توصیف می کند که او را متقاعد کرده است که یک واقعیت اعتقادی شکل جدیدی از واقعیت است که به مجموعه ای از حقایق متفاوت از مجموعه واقعیت های اتمی، مولکولی و کلی تعلق دارد. راسل تصدیق می کند که جملات اعتقادی برای تلاش او (به تبعیت از ویتگنشتاین) برای توضیح اینکه چگونه صدق جملات اتمی به طور کامل درستی یا نادرستی سایر انواع جملات را تعیین می کند، مشکل ایجاد می کند، و بنابراین او امکان توضیح واقعیت های اعتقادی را در نظر می گیرد. . اگرچه او می پذیرد که بیان نگرش های گزاره ای، یعنی جملاتی از شکل «اندرو معتقد است که کارول باب را دوست دارد»، ممکن است با اتخاذ یک تحلیل رفتارگرایانه از باور، بدون نیاز به واقعیت های اعتقادی توضیح داده شود ( مقالات).۸، ص ۱۹۱-۹۶)، او از آن تحلیل کوتاهی میکند و باورها را بهعنوان واقعیتهایی میپذیرد که حداقل شامل دو رابطه (در مثال، باور و عشق ) است.
IV مونیسم خنثی
تا سال ۱۹۱۸، راسل آگاه است که استدلال های او برای دوگانگی ذهن/ماده و علیه مونیسم خنثی قابل مناقشه است. مونیسم خنثی هم با ماتریالیسم (دکترین این که آنچه وجود دارد مادی است) و هم ایده آلیسم بریتانیایی و کانتی (آموزه ای که فقط فکر یا ذهن در نهایت واقعی است) مخالف است، با این استدلال که واقعیت بنیادی تر از مقوله های ذهن (یا آگاهی) و ماده است. و اینکه اینها به سادگی نام هایی هستند که ما به یک واقعیت خنثی می دهیم. طرفداران مونیسم خنثی عبارتند از جان دیویی و ویلیام جیمز (که گاهی از آنها به عنوان رئالیست های آمریکایی یاد می شود) و ارنست ماخ. با توجه به تعهد راسل اولیه به دوگانگی ذهن/ماده، مونیسم خنثی برای او در ابتدا بیگانه و باورنکردنی است. با این حال، او اعتراف می کند که به سادگی هستی شناختی که اجازه می دهد کشیده شده است،مقالات ۸، ص. ۱۹۵).
۵٫ ۱۹۱۹-۱۹۲۷: مونیسم، علم و زبان بی طرف
در این دوره، علایق راسل به طور فزاینده ای به سمت مسائل مربوط به فلسفه علم، به ویژه به سؤالاتی در مورد نوع زبان لازم برای توصیف کامل جهان تغییر می کند. بسیاری از رشته های متمایز به اندیشه راسل در این دوره وارد می شوند.
ابتدا در سال ۱۹۱۹ او سرانجام از دوگانه انگاری دیرینه خود جدا شد و به نوعی مونیسم خنثی روی آورد. این دیدگاهی است که آنچه ما «ذهنی» و آنچه را «مادی» مینامیم، در واقع همان «مواد» هستند که نه ذهنی است و نه مادی، بلکه خنثی است. با ورود به کلاسها و سلسلههای کلاسها به روشهای مختلف، چیزهای خنثی چیزی را به وجود میآورند که ما به اشتباه درباره مقولههای متمایز، ذهنی و مادی فکر میکنیم ( تحلیل ذهن ، ص ۱۰۵).
ثانیاً، راسل ایدههای مونیستی جدید خود را بهطور خاص با عناصر رفتارگرایی در هم میآمیزد، بهویژه در پیشبرد دیدگاهی از زبان که برخی از آنچه را که قبلاً به عنوان موجودات انتزاعی میپنداشت، به حوزه محرکها یا رویدادهایی که توسط روانشناسی و فیزیولوژی مطالعه میشوند، منتقل میکند. در هیچ یک از این دو مورد، بیعت او کامل یا بیصلاحیت نیست. به عنوان مثال، او با پذیرش اینکه معنا مبتنی بر تصاویر ذهنی است که برای درون نگری در دسترس است، اما نه برای مشاهده بیرونی، روایت کاملاً رفتارگرایانه از زبان را رد می کند. واضح است که این با رفتارگرایی ناسازگار است. علاوه بر این، به نظر می رسد که این امر راسل را متعهد به جزئیات ذهنی ذاتی می کند. این امر در تقابل با مونیسم خنثی قرار می گیرد، که وجود هرگونه ویژگی ذاتی ذهنی (یا فیزیکی) را انکار می کند. (به تحلیل ذهن ، سخنرانی X مراجعه کنید .)
سوم، او در همین دوره شروع به پذیرش برداشت لودویگ ویتگنشتاین (در Tractatus Logico Philosophicus) از گزارههای منطقی بهعنوان توتولوژیهایی میکند که چیزی درباره جهان نمیگویند.
اگرچه این تحولات به آثار راسل جلوهای از رئالیسم متافیزیکی میدهد، اما برداشت او از زبان و منطق ریشه در مفروضات رئالیستی و متافیزیکی دارد.
آ. ذهن، ماده و معنا
راسل به دلیل مونیسم خنثی خود، دیگر نمی تواند تمایز بین یک احساس ذهنی و یک حس مادی را که برای کار سازنده قبلی او بسیار مهم بود، حفظ کند. اکنون ساخت و سازهایی با عباراتی انجام می شود که تصور نمی کنند ذهن و ماده (احساسات و داده های حسی) در نهایت متمایز باشند. هشیاری دیگر به عنوان رابطه ای بین چیزی روانی، موضوع آگاهی، و چیزی جسمانی، یک مبنا حسی دیده نمی شود ( تحلیل ذهن ، ص ۱۴۲-۴۳). در عوض، ابعاد به اصطلاح ذهنی و به اصطلاح فیزیکی هر دو از طبقاتی از طبقات رویدادهای درک شده ساخته می شوند که بین آنها همبستگی وجود دارد – یا ممکن است وجود داشته باشد.
معنا رفتار مشابهی دارد: به جای تصور ذهن در رابطه با چیزهایی که معانی کلمات هستند، راسل معنا را بر حسب طبقات رویدادهای تحریک شده یا ناشی از برخی رویدادهای دیگر توصیف می کند ( تحلیل ذهن ، فصل X). ادعاهایی مبنی بر وجود یک مجموعه از این پس به ادعاهایی در مورد برخی واقعیت ها در مورد طبقات کاهش می یابد، یعنی اینکه اجزای تشکیل دهنده طبقات به روشی خاص مرتبط هستند.
ساختارهای او همچنین برای تطبیق با نظریه نسبیت اینشتین پیچیدهتر میشوند. این کار بهویژه هم در « تحلیل ذهن» در سال ۱۹۲۱ انجام شده است که تا حدی به توضیح ذهن و آگاهی در قالبهای غیرذهنی میپردازد و هم در « تحلیل ماده» در سال ۱۹۲۷ که به تحلیل اشیاء به اصطلاح مادی بازمیگردد. ، که در سال ۱۹۱۴ از کلاس های داده های حسی ساخته شدند.
ب داده های خصوصی در مقابل داده های عمومی
علیرغم مونیسم، راسل به تمایز قوانین روانشناختی و فیزیکی ادامه میدهد («درباره گزارهها»، مقالات ۸، ص ۲۸۹)، اما این عنصر دوگانهگرایانه با اعتقاد او کاهش مییابد که آیا تجربهای در فضای فیزیکی وجود دارد و از قوانین آن تبعیت میکند یا نه، موضوع مدرک برخی از احساسات به میزان بسیار بالایی در فضا متمرکز می شوند، برخی دیگر کمتر و برخی اصلاً اینطور نیستند. به عنوان مثال، وقتی تصور می کنیم کلمه “نارنجی” را در دهان خود تشکیل می دهیم، گلوی ما فقط کمی منقبض می شود که گویی به دهان “نارنجی” است. در این مورد هیچ تمایز روشنی بین تصویری که از کلمات در دهان داریم و احساسات دهان و لب ما وجود ندارد ( مقالات ۸، ص ۲۸۶). بسته به زمینه انتخابی شما، احساس می تواند ذهنی یا مادی باشد.
علاوه بر این، تصاویر لمسی از کلمات در دهان زمانی که به عنوان رویدادهای مادی در بدن، به ویژه، در دهان یا فک دیده می شوند، قوانین فیزیک را نقض نمی کنند. در مقابل، تصاویر بصری هیچ مکانی در بدن ندارند. به عنوان مثال، تصویر دوست شما که روی یک صندلی نشسته است، نه در دهان، فک و نه هیچ جای دیگری از بدن شما قرار دارد. علاوه بر این، بسیاری از تصاویر بصری را نمی توان به عنوان احساسات بدنی تفسیر کرد، زیرا تصاویر کلمات می توانند، زیرا هیچ رویداد فیزیکی مرتبط با تصویر بصری رخ نمی دهد. اعتراف او به اینکه تصاویر بصری همیشه تحت قوانین روانشناختی پیکربندی می شوند، به نظر می رسد که راسل به یک دکترین از جزئیات ذهنی متعهد است. به همین دلیل، به نظر می رسد راسل نه آنقدر مونیسم خنثی را که چنین موجوداتی را رد می کند، اتخاذ می کند، بلکه آن را با اهداف خود تطبیق می دهد.
ج زبان، حقایق و روانشناسی
راسل بلافاصله پس از پایان سخنرانی ها، در حالی که در زندان یادداشت هایی را در سال ۱۹۲۱ در تجزیه و تحلیل ذهن منتشر کرد ( مقالات ۸، ص ۲۴۷)، تمایزی را بین آنچه که یک گزاره بیان می کند و آنچه که ادعا یا بیان می کند، معرفی می کند. از جمله مواردی که در جملات بیان می شود، مفاهیم منطقی، کلماتی مانند «نه» و «یا» هستند که از تجربیات روانشناختی طرد و انتخاب معنا می گیرند. در این یادداشت ها و نوشته های بعدی، باور بر حسب داشتن تجربیاتی از این دست در مورد گزاره های تصویری توضیح داده شده است ( تحلیل ذهن، پ. ۲۵۱). بنابراین، وقتی به یک گزاره منفی واقعی اعتقاد داریم، آن چه را باور می کنیم، از نظر روانشناختی به عنوان حالتی از ناباوری نسبت به یک گزاره تصویر مثبت توضیح داده می شود ( تحلیل ذهن ، ص ۲۷۶). علیرغم این تحلیل از معنای کلمات برای نفی، راسل همچنان فکر میکند که حقایق منفی آنچه را که یک باور منفی ادعا میکند، یعنی آنچه آن را صادق میکند، توضیح میدهد. راسل توضیح میدهد که حساب روانشناختی نیاز به آنها را برطرف نمیکند، زیرا صدق یا نادرستی یک گزاره به دلیل واقعیتی است، نه به یک باور یا حالت ذهنی.
د یونیورسال ها
راسل به تحلیل حقیقت از نظر ارتباط با واقعیت ها ادامه می دهد و واقعیت ها را اتمی، منفی و غیره توصیف می کند. علاوه بر این، او همچنان بر این فرض ادامه میدهد که میتوانیم درباره اجزای واقعیات از نظر جزییات و کلیات صحبت کنیم. او اعتقاد خود را مبنی بر اینکه کلیات وجود دارد را رها نمی کند. در واقع، در دهه ۱۹۲۰ او استدلال میکند که ما هیچ تصویری از کلیات نداریم، اما میتوانیم قصد داشته باشیم یا بخواهیم که یک تصویر، که همیشه خاص است، «معنی» یک جهانشمول باشد («در مورد گزارهها»، مقالات۸، ص. ۲۹۳). این رویکرد توسط کسانی مانند فرانک پی رمزی مخالف است، که برای او مفاهیمی مانند “واقعیت اتمی” مشابه “کلمات گفتاری” است: آنها به جای واقعیت، زبان را شاخص می کنند. از نظر رمزی – و سایرین در مکاتب مختلف فلسفه نوظهور که متافیزیک برای آنها کفر است – رویکرد راسل مقولههای مربوط به زبان را با مقولههایی از چیزهای موجود در جهان اشتباه میگیرد و در انجام این کار بیش از حد متافیزیکی و بیش از حد واقع گرایانه است.
ه. نمای نحوی
راسل تا حدودی دیدگاه نحوی را به معنای زیر می پذیرد. او در آغاز سال ۱۹۱۸ تصدیق میکند که حقایق منطقی درباره جهان نیستند، بلکه صرفاً توتولوژی هستند، و او میپذیرد که توتولوژیها چیزی بیش از ترکیبهای خالی از نمادهای بیمعنا نیستند. با این حال، برداشت راسل از زبان و منطق از برخی جهات عمیقاً متافیزیکی باقی مانده است. به عنوان مثال، وقتی راسل به دنبال پیشنهاد رمزی، در ویرایش دوم Principia در سال ۱۹۲۵ ادعا می کند که یک تابع گزاره ای فقط در گزاره هایی که مقادیر آن هستند رخ می دهد ( Principia، پ. xiv و ضمیمه C)، او دوباره آن ایده را با آموزه محمولات به عنوان نمادهای ناقص، یعنی با آموزه متافیزیکی تمایز بین کلیات و جزییات همسو می کند. در مخالفت با این، رمزی آنچه را که فکر میکند تلاش عمدی ویتگنشتاین برای پرهیز از توصیفات متافیزیکی اجزای نهایی واقعیات است، تمجید میکند، دیدگاهی که او از اظهارات رمزآلود ویتگنشتاین در Tractatus Logico-Philosophicus استنباط میکند که در واقع، اشیا را به هم مرتبط میکند. در یک زنجیره
۶٫ ۱۹۳۰-۱۹۷۰: طبیعت گرایی ضد پوزیتیویستی
انتخاب سالهایی که این مقوله نهایی را تنظیم میکنند تا حدودی مصنوعی است، زیرا کار راسل وحدت زیادی با دکترینهای مطرح شده در دهه ۱۹۲۰ حفظ کرده است. با این وجود، تغییر لحن وجود دارد که عمدتاً به دلیل ظهور پوزیتیویسم منطقی، یعنی دیدگاههای پیشنهادی اعضای حلقه وین است. کار راسل در دهههای باقیمانده از زندگیاش باید بهعنوان جهتگیری و هدف متافیزیکی، هر چند از نظر زبانی بسیار علمی، و در تقابل با آموزههای ناشی از پوزیتیویسم منطقی و میراث پس از ادعای لودویگ ویتگنشتاین در نظر گرفته شود که گزارههای فلسفی (متافیزیکی) شبه گزاره های بی معنی با این حال، با وجود اینکه در جهت گیری متافیزیکی باقی می ماند، با توجه به منطق، کار راسل همچنان از واقع گرایی اولیه خود عقب نشینی می کند.
آ. حقایق منطقی
راسل در مقدمه خود در سال ۱۹۳۱ بر ویرایش دوم اصول ریاضیات می نویسد که “ثابت های منطقی … باید به عنوان بخشی از زبان در نظر گرفته شوند، نه به عنوان بخشی از آنچه که زبان درباره آن صحبت می کند.” از آنچه در زمان نوشتن اصول معتقد بودم » ( اصول ، ص. xi) و این «کمتر افلاطونی است، یا کمتر واقع گرایانه به معنای قرون وسطایی کلمه» (اصول، ص. xiv). او در عین حال می گوید که در اولین نوشتن اصول ، بیش از حد سخاوتمند بوده استبا گفتن اینکه یک گزاره به منطق یا ریاضیات تعلق دارد اگر حاوی چیزی جز ثابت های منطقی نباشد (که به عنوان موجودیت ها درک می شوند)، زیرا او اکنون اذعان می کند که گزاره های فرامنطقی وجود دارد (مثلاً «سه چیز وجود دارد») که می توانند به صورت کاملاً منطقی مطرح شوند. مقررات. علاوه بر این، اگرچه او اکنون فکر میکند که (۱) منطق با ماهیت توتولوژیک گزارههایش متمایز میشود، و (۲) به پیروی از رودولف کارناپ، توتولوژیها را بر اساس گزارههای تحلیلی توضیح میدهد، یعنی گزارههایی که از نظر شکل صادق هستند، راسل. خاطرنشان می کند که ما هیچ تعریف روشنی از اینکه چه چیزی از نظر شکل درست است، نداریم، و از این رو هیچ ایده روشنی از آنچه که منطق متمایز است ( اصول) نداریم، پ. xii). با این حال، به طور کلی، او دیگر گزاره های منطقی را حقایقی کاملاً کلی درباره جهان، مربوط به علوم خاص، هرچند انتزاعی تر، نمی داند.
ب حقایق تجربی
راسل در کارهای بعدی خود همچنان بر این باور است که وقتی یک گزاره نادرست است، به دلیل یک واقعیت است. بنابراین در برابر پوزیتیویستهای منطقی مانند نورات، او اصرار میورزد که وقتی گزارههای تجربی صادق هستند، «درست» معنای متفاوتی نسبت به گزارههای منطقی دارد. این فرضیه است که او احساس میکند توسط پوزیتیویستهای منطقی مانند کارنپ، نورات و دیگران که زبان را بهعنوان ساختهشده اجتماعی و جداییپذیر از واقعیتها میپندارند، تضعیف شده است. اما او فکر میکند که این اشتباه است، زیرا زبان متشکل از واقعیتهای گزارهای است که به واقعیتهای دیگر مربوط میشود و بنابراین صرفاً ساخته نمیشود. زمانی که در سال ۱۹۳۶ در “محدودیت های تجربه گرایی” ( مقالات ) این را در ذهن داشت۱۰)، او استدلال می کند که کارنپ و ویتگنشتاین دیدگاهی را ارائه می دهند که بیش از حد نحوی است. یعنی صدق صرفاً نحوی نیست و گزارهها منسجم نیستند. در نتیجه، راسل علیرغم اعتراف به اینکه دیدگاه او نسبت به منطق نسبت به گذشته کمتر واقع گرایانه و کمتر متافیزیکی است، تمایلی به پذیرش آگنوستیک متافیزیکی ندارد و همچنان فکر می کند که مقولات موجود در زبان فراتر از زبان به ماهیت آنچه وجود دارد اشاره می کنند. .
ج اصول پیشینی
در برابر پوزیتیویسم منطقی، راسل فکر میکند که برای دفاع از خود امکان معرفت عینی، باید اجازه داد که دانش تا حدی بر گزارههای غیر تجربی تکیه کند. در تحقیق در معنا و حقیقت (۱۹۴۰) و دانش انسانی: دامنه و محدودیت های آن(۱۹۴۸) راسل این ادعا را مبنی بر اینکه همه دانش از تجربه به دست میآید بهعنوان خود ابطالکننده و در نتیجه برای نظریهی معرفت ناکافی میداند: همانطور که دیوید هیوم نشان داد، تجربهگرایی از اصول عقلی استفاده میکند که با تجربه قابل اثبات نیستند. به طور خاص، استدلال استقرایی در مورد تجربه پیشفرض میگیرد که آینده شبیه گذشته خواهد بود، اما این باور یا اصل را نمیتوان با استقرا از تجربه بدون ایجاد یک دور باطل اثبات کرد. بنابراین راسل مایل است استقراء را به عنوان یک اصل منطقی غیر تجربی بپذیرد، زیرا بدون آن علم غیرممکن است. بنابراین، او همچنان معتقد است که اصول کلی وجود دارد که از کلیات تشکیل شده است که ما آنها را پیشینی می شناسیم. راسل وجود گزارههای غیرتجربی کلی را بر این اساس تأیید میکند، برای مثال، ناسازگاری قرمز/آبی نه منطقی است و نه تعمیم تجربه ( تحقیق ، ص ۸۲). در نهایت، در برابر پوزیتیویستهای منطقی، راسل این اصل راستیآزمایی را رد میکند که گزارهها تنها در صورتی درست یا نادرست هستند که قابل تأیید باشند، و او این ایده را رد میکند که گزارهها تنها در صورتی معنا دارند که از نظر تجربی قابل تأیید باشند.
د یونیورسال ها
اگرچه کار اواخر دوره راسل از نظر این که تجربه مبنای نهایی دانش است تجربه گرایانه است، اما از این نظر که برخی از گزاره های کلی باید مستقل از تجربه شناخته شوند و با توجه به کلیات واقع گرایانه باشند، همچنان عقل گرا باقی می ماند. راسل برای وجود کلیات در برابر آنچه که او به عنوان دیدگاهی بیش از حد نحوی میبیند که آنها را به عنوان موجودیت حذف میکند، استدلال میکند. یعنی او ادعا می کند که (برخی) روابط غیر زبانی است. جهانیها در هستیشناسی راسل، در نظریه به اصطلاح بستهای او، نقش دارند، که چیزها را به عنوان دستههایی از ویژگیهای هموجود توضیح میدهد، و مفهوم یک ماده را بهعنوان یک «این» ناشناخته متمایز از و زیربنای ویژگیهای آن رد میکند. (به استعلام مراجعه کنید ،او میگوید، اگر جملاتی مانند «این قرمز است» بهعنوان متشکل از یک موضوع و یک محمول در نظر گرفته شود، تصور ماده-خاصیت طبیعی است. با این حال، در جملاتی مانند “قرمزی اینجاست”، راسل با کلمه “قرمزی” به عنوان یک نام رفتار می کند نه به عنوان یک محمول. از منظر ماده-ویژگی، دو ماده ممکن است تمام خواصشان مشترک باشد و در عین حال متمایز باشند، اما این احتمال در نظریه بستهای از بین میرود، زیرا یک چیز همان ویژگیهای آن است. جدای از هستی شناسی او، دلایل راسل برای حفظ وجود کلیات عمدتاً معرفت شناختی است. ما ممکن است قادر به از بین بردن تعداد زیادی از کلیات قرار، اما حداقل یک، مانند مشابه است ، برای یک حساب پر از ادراک و دانش ما لازم باقی خواهد ماند ( تحقیق، پ. ۳۴۴). راسل از این مفهوم استفاده می کند تا نشان دهد که فرض وجود حقایق منفی که تا دهه ۱۹۴۰ او برای توضیح حقیقت و نادرستی لازم می دانست، غیرضروری است. برای چندین دهه، روایت روانشناختی او از گزارههای منفی بهعنوان حالتی از رد برخی گزارههای مثبت، همراه با روایت او، با استفاده از واقعیتهای منفی، از آنچه توجیه میکند که یک باور منفی درست است و یک باور مثبت نادرست است، وجود داشت. بنابراین راسل حقایق منفی را تا سال ۱۹۴۸ در Human Knowledge: Its Scope and Limits حذف نمیکند ، جایی که یکی از اهداف او این است که توضیح دهد چگونه مشاهده میتواند صدق گزارهای منفی مانند «این آبی نیست» و نادرستی یک گزاره مثبت را تعیین کند. مانند “این آبی است” بدون تعهد به حقایق منفی ( دانش انسانی، فصل نهم). در آن متن، او استدلال میکند که آنچه «این آبی نیست» را درست میکند (و چیزی که «این آبی است» را نادرست میکند) وجود رنگی متفاوت از آبی است. برخلاف دوره قبلی خود، او اکنون فکر می کند که این رنگ به جز آبی، نه تعهدی به یک واقعیت منفی دارد و نه دلالت بر آن دارد.
ه. مطالعه زبان
کار متأخر راسل فرض میکند که بررسی رابطه بین تجربه و زبان و اینکه چگونه برخی تجربیات برون زبانی باعث ایجاد تجربیات زبانی میشوند، معنادار و ممکن است، برای مثال، چگونه دیدن کره باعث میشود کسی ادعا کند که «این کره است» یا چگونه طعم پنیر باعث می شود کسی بگوید “این کره نیست”. زبان از نظر راسل یک واقعیت است و مانند هر واقعیت دیگری می توان آن را از نظر علمی بررسی کرد. رودلف کارنپ در نحو منطقی زبان (۱۹۳۴).استدلال کرده بود که یک علم ممکن است انتخاب کند که با عبارات ذهنی در مورد داده های حسی یا با عبارات عینی در مورد اشیاء فیزیکی صحبت کند، زیرا چندین راه به همان اندازه مشروع برای صحبت در مورد جهان وجود دارد. از این رو، کارنپ معتقد نیست که در مطالعه علمی زبان، باید مناقشات متافیزیکی درباره ماهیت تجربه و رابطه آن با زبان را در نظر بگیریم. راسل با کار رودولف کارنپ و پوزیتیویسم منطقی، یعنی تجربهگرایی منطقی، مخالفت میکند، زیرا رویکرد او را بهعنوان مزخرفات متافیزیکی رد میکند، نه موضوعی برای مطالعه فلسفی مشروع، و از آن به عنوان تلاشی برای رسیدن به حقیقت در مورد زبان تجربه دفاع میکند. ، به عنوان بررسی یک پدیده تجربی.
منابع
- ۱۸۹۷٫ مقاله ای در مورد مبانی هندسه . کمبریج، انگلستان: انتشارات دانشگاه کمبریج.
- ۱۹۰۰٫ شرحی انتقادی از فلسفه لایب نیتس . کمبریج، انگلستان: انتشارات دانشگاه.
- ۱۹۰۳٫ اصول ریاضیات . کمبریج، انگلستان: انتشارات دانشگاه کمبریج.
- ۱۹۱۰-۱۹۱۳٫ Principia Mathematica با آلفرد نورث وایتهد. ۳ جلد کمبریج، انگلستان: دانشگاه کمبریج. مطبوعات. ویرایش اصلاح شده، ۱۹۲۵-۱۹۲۷٫
- ۱۹۱۲٫ مسائل فلسفه . لندن: ویلیامز و نورگیت.
- ۱۹۱۴٫ دانش ما از جهان خارج به عنوان میدانی برای روش علمی در فلسفه . شیکاگو: دادگاه باز نسخه اصلاح شده، لندن: جورج آلن و آنوین، ۱۹۲۶٫
- ۱۹۱۹٫ مقدمه ای بر فلسفه ریاضی . لندن: جورج آلن و آنوین.
- ۱۹۱۰٫ مقالات فلسفی . لندن: لانگمنز، گرین. ویرایش اصلاح شده، لندن: جورج آلن و آنوین، ۱۹۶۶٫
- ۱۹۱۸٫ عرفان و منطق و مقالات دیگر . لندن: لانگمنز، گرین.
- ۱۹۵۶٫ منطق و دانش: مقالات ۱۹۰۱-۱۹۵۰ ، ویرایش. رابرت چارلز مارش لندن: جورج آلن و آنوین.
- ۱۹۷۳٫ مقالاتی در تحلیل ، ویرایش شده توسط داگلاس لاکی. لندن: جورج آلن و آنوین.
- “نامه ای به فرگه.” (نوشته شده در ۱۹۰۲) In From Frege to Gödel , ed. J. van Heijenoort، ۱۲۴-۵٫ کمبریج، ماساچوست: دانشگاه هاروارد. مطبوعات، ۱۹۶۷٫
- نظریه مجتمع ها و مفروضات مینونگ. ذهن ۱۳ (۱۹۰۴): ۲۰۴-۱۹، ۳۳۶-۵۴، ۵۰۹-۲۴٫ نماینده مقالاتی در تحلیل .
- “در مورد نشان دادن.” ذهن ۱۴ (۱۹۰۵): ۴۷۹-۴۹۳٫ نماینده منطق و دانش .
- بررسی Meinong و همکاران ، Untersuchungen zur Gegenstandstheorie und Psychologie . ذهن ۱۴ (۱۹۰۵): ۵۳۰-۸٫ نماینده مقالاتی در تحلیل .
- «درباره نظریه جانشینی طبقات و روابط». در مقالاتی در تحلیل . نوشته شده در سال ۱۹۰۶
- «درباره ماهیت حقیقت». مجموعه مقالات انجمن ارسطویی ۷ (۱۹۰۶-۰۷): ۲۸-۴۹٫ نماینده (با حذف بخش پایانی) به عنوان «نظریه مونیستیک حقیقت» در مقالات فلسفی .
- منطق ریاضی بر اساس نظریه انواع. مجله آمریکایی ریاضیات ۳۰ (۱۹۰۸): ۲۲۲-۲۶۲٫ نماینده منطق و دانش .
- «درباره ماهیت حق و باطل». در مقالات فلسفی .
- “رئالیسم تحلیلی.” Bulletin de la société française de philosophie ۱۱ (۱۹۱۱): ۵۳-۸۲٫ نماینده مقالات جمع آوری شده ۶٫
- «دانش با آشنایی و دانش از طریق توصیف». مجموعه مقالات انجمن ارسطویی ۱۱ (۱۹۱۱): ۱۰۸-۱۲۸٫ نماینده عرفان و منطق .
- “درباره روابط کلیات و جزییات.” مجموعه مقالات انجمن ارسطویی ۱۲ (۱۹۱۲): ۱-۲۴٫ نماینده منطق و دانش .
- “موجودات نهایی ماده.” مونیست ، ۲۵ (۱۹۱۵): ۳۹۹-۴۱۷٫ نماینده عرفان و منطق .
- “فلسفه اتمیسم منطقی”. مونیست ۲۸ (۱۹۱۸): ۴۹۵-۲۷; ۲۹ (۱۹۱۹): ۳۲-۶۳، ۱۹۰-۲۲۲، ۳۴۵-۸۰٫ نماینده منطق و دانش . در سال ۱۹۷۲ با عنوان اتمیسم منطقی راسل ، ویرایش و با مقدمه ای توسط دیوید پیرز منتشر شد. لندن: فونتانا. در سال ۱۹۸۵ با عنوان فلسفه اتمیسم منطقی با مقدمه ای جدید توسط دی. پیرز منتشر شد.
- “درباره گزاره ها: چیستی آنها و معنای آنها.” مجموعه مقالات انجمن ارسطویی . Sup. جلد ۲ (۱۹۱۹): ۱ – ۴۳٫ Repr. منطق و دانش .
- “معنای “معنا.” ذهن ۲۹ (۱۹۲۰): ۳۹۸-۴۰۱٫
- “اتمیسم منطقی.” در فیلسوفان معاصر بریتانیا ، ویرایش. JH Muirhead، ۳۵۶-۸۳٫ لندن: آلن و آنوین، ۱۹۲۴٫ Repr. منطق و دانش .
- بررسی رمزی، مبانی ریاضیات . ذهن ۴۰ (۱۹۳۱): ۴۷۶- ۸۲٫
- “محدودیت های تجربه گرایی.” مجموعه مقالات انجمن ارسطویی ۳۶ (۱۹۳۶): ۱۳۱-۵۰٫
- «در تأیید» مجموعه مقالات انجمن ارسطویی ۳۸ (۱۹۳۸): ۱-۲۰٫
- “رشد ذهنی من.” در فلسفه برتراند راسل ، ویرایش. PA Schilpp، ۱-۲۰٫ اوانستون: دانشگاه نورث وسترن، ۱۹۴۴٫
- «پاسخ به انتقادات» در فلسفه برتراند راسل ، ویرایش. PA Schilpp. ایوانستون: نورث وسترن، ۱۹۴۴٫
- “مشکل جهانی ها.” Polemic , ۲ (۱۹۴۶): ۲۱-۳۵٫ نماینده مقالات جمع آوری شده ۱۱٫
- “آیا ریاضیات صرفاً زبانی است؟” در مقالاتی در تحلیل ، ۲۹۵-۳۰۶٫
- پوزیتیویسم منطقی Revue Internationale de philosophie ۴ (۱۹۵۰): ۳-۱۹٫ نماینده منطق و دانش .
- منطق و هستی شناسی مجله فلسفه ۵۴ (۱۹۵۷): ۲۲۵-۳۰٫ توسعه فلسفی من تجدید چاپ شد .
- “آقای. استراسون در مورد ارجاع. ذهن ۶۶ (۱۹۵۷): ۳۸۵-۹٫ نماینده تکامل فلسفی من .
- “ذهن چیست؟” مجله فلسفه ۵۵ (۱۹۵۸): ۵-۱۲٫ نماینده تکامل فلسفی من
جلد ۱٫ مقالات کمبریج، ۱۸۸۸-۹۹ . (جلد ۱) ویرایش. کنت بلکول، اندرو برینک، نیکلاس گریفین، ریچارد ای. رمپل و جان جی اسلیتر. لندن: جورج آلن و آنوین، ۱۹۸۳٫
- جلد ۲٫ مقالات فلسفی، ۱۸۹۶-۹۹ . اد. نیکلاس گریفین و آلبرت سی لوئیس. لندن: Unwin Hyman، ۱۹۹۰٫
- جلد ۳٫ به سوی “اصول ریاضیات”، ۱۹۰۰-۰۲ . اد. گرگوری اچ مور. لندن و نیویورک: روتلج، ۱۹۹۴٫
- جلد ۴٫ مبانی منطق، ۱۹۰۳-۰۵ . اد. Alasdair Urquhart. لندن و نیویورک: روتلج، ۱۹۹۴٫
- جلد ۶٫ مقالات منطقی و فلسفی، ۱۹۰۹-۱۳ . اد. جان جی اسلیتر. لندن و نیویورک: روتلج، ۱۹۹۲٫
- جلد ۷٫ نظریه دانش: دستنوشته ۱۹۱۳ . اد. الیزابت رمزدن ایمز. لندن: جورج آلن و آنوین، ۱۹۸۴٫
- جلد ۸٫ فلسفه اتمیسم منطقی و مقالات دیگر، ۱۹۱۴-۱۹۱۹ . اد. جان جی اسلیتر. لندن: جورج آلن و آنوین، ۱۹۸۶٫
- جلد ۹٫ مقالاتی درباره زبان، ذهن و ماده، ۱۹۱۹-۲۶ . اد. جان جی اسلیتر. لندن: Unwin Hyman، ۱۹۸۸٫
- جلد ۱۰٫ نگاهی تازه به تجربه گرایی، ۱۹۲۷-۱۹۴۲ . اد. جان جی اسلیتر. لندن و نیویورک: روتلج، ۱۹۹۶٫
- جلد ۱۱٫ آخرین عهد فلسفی، ۱۹۴۳-۱۹۶۸ . اد. جان جی اسلیتر. لندن و نیویورک: روتلج، ۱۹۹۷٫
ثبت دیدگاه