مسئولیت اخلاقی جمعی
تمرکز بر گروه ها از دریچه مسئولیت اخلاقی جمعی، دامنه فلسفه اخلاق را گسترش داده است. مسئولیت اخلاقی به عنوان یک عمل اجتماعی، و همچنین یک موضوع نظری مهم، اغلب در زمینه روابط بین دوستان، همسایگان، همکاران و اعضای خانواده درک شده است. در این زمینه، مسئولیتپذیری و قضاوتهای سرزنشکننده معمولاً ناشی از آسیبی است که توسط دیگری به یک شخص وارد میشود.
جنگها، خشونتهای گروهی، نشت زبالههای سمی، گرسنگی جهان، ازدحام بیش از حد و بیرحمی در زندانهای ایالات متحده، کلاهبرداری شرکتها، تولید محصولات ناایمن و معیوب، عدم پاسخگویی نهادهای قانونگذار به نگرانیهای مبرم سیاست عمومی، یا اتلاف مالی توسط یک سازمان دولتی، نمونه هایی از آسیب های جدی و گسترده مرتبط با اقدامات جمعی و گروه های مختلف است. آنها موضوعاتی هستند که برای مردمی که در هر کشوری روی کره زمین زندگی می کنند، نگرانی بسیار واقعی و فزاینده ای دارند.
مسئولیت اخلاقی جمعی به ترتیبات مناسب برای رسیدگی به آسیب های گسترده و تخلفات مرتبط با اقدامات گروه ها اشاره دارد. مؤلفه های کلیدی مفهوم اساسی مسئولیت اخلاقی عمیقاً در تار و پود هر جامعه ریشه دارد و سازنده زندگی اجتماعی است. بدون برخی تصور از مسئولیت اخلاقی، هیچ مقدار از بینش تخیلی جامعه را به عنوان یک جامعه انسانی قابل تشخیص نخواهد کرد. در حالی که در مورد مدل اساسی مسئولیت اخلاقی که در مورد افراد اعمال می شود، توافق گسترده و اغلب ضمنی وجود دارد. بحث های قابل توجهی در مورد چگونگی اعمال این مفهوم در مورد گروه ها و اعضای آنها وجود دارد.
مسئولیت اخلاقی جمعی اختلاف نظر بین مفاهیم مسئولیت جمعی را ایجاد می کند که معتقدند فقط عوامل انسانی فردی می توانند از نظر اخلاقی مسئول شناخته شوند و تصوراتی که معتقدند گروه هایی مانند شرکت ها می توانند به عنوان گروه ها مستقل از اعضای خود از نظر اخلاقی مسئول شناخته شوند. این مواضع متضاد مبتنی بر تضاد عمیقتر بین فردگرایان روششناختی است، که برای آنها همه پدیدههای اجتماعی، مانند فعالیتهای گروهی، میتوانند (حداقل در اصل) تنها با ارجاع به واقعیتهای مربوط به انسانها توضیح داده شوند، و کلیگرایان روششناختی که از موضع هستیشناختی دفاع میکنند. گروههای اجتماعی قادر به انجام اقداماتی هستند که نمیتوان آنها را به کنشها و علایق تک تک اعضایشان تقلیل داد.
میر دان کوهن (۱۹۸۶) توضیح می دهد که هر دوی این پیش فرض های فلسفی درک ما از تمایز اخلاقی، اجتماعی و قانونی گروه ها را مبهم می کند و تصاویر ساده انگارانه و گمراه کننده از سازمان های پیچیده را به ویژه ترویج می کند. او برای یک مفهوم هنجاری استدلال میکند که به اندازه کافی سازمانها را نشان میدهد و ممکن است به ما کمک کند تا بفهمیم چگونه به بهترین شکل به مشکلات عملی که توسط جوامعی که به طور فزایندهای تحت سلطه سازمانهای بزرگ و قدرتمند هستند که اغلب آسیبهای گستردهای را ایجاد میکنند، رسیدگی کنیم.
۱٫ طبقه بندی ترتیبات مسئولیت جمعی فاینبرگ
مسئولیت اخلاقی جمعی
طبقه بندی ترتیبات مسئولیت جمعی جوئل فاینبرگ (۱۹۷۰) کمک ارزشمندی به کشف مسائل مربوط به مقصر بودن گروه ها و اعضای آنها است. در مقاله خود “مسئولیت جمعی”. او چهار ترتیب مسئولیت منطقاً متمایز را به شرح زیر ارائه می دهد: (الف) “کل گروه ها را می توان مسئول دانست حتی اگر همه اعضای آنها مقصر نباشند…” (ب) “یک گروه را می توان به طور جمعی از طریق تقصیر، مشارکت کننده یا غیر مشارکتی مسئول دانست. ، هر یک از اعضا” (ج) “مسئولیت گروه” از طریق تقصیرهای مشارکتی هر یک از اعضا” و (د) “به دلیل تقصیر جمعی اما غیر توزیعی خود گروه” مستقل از اعضای خود مسئولیت دارد” (ص ۲۳۳). ).
آ. مسئولیت گروهی بدون تقصیر
در این ترتیب اول، کل گروه در قبال اعمال نادرست اخلاقی یک یا چند عضو گروه مسئول (مسئول اخلاقی شناخته می شود). فاینبرگ خاطرنشان می کند که این نوع مسئولیت معمولاً شامل گروه هایی می شود که دارای درجه قابل توجهی از همبستگی هستند و معمولاً این همبستگی را تقویت می کند. چنین ترتیباتی در تضاد با آرمان های لیبرال غربی در مورد مسئولیت فردی و خودمختاری است. اما مجازات همگان به خاطر خطای عده معدودی از نظر اخلاقی یا منطقی کمتر از تفسیرها و کاربردهای بدیل مسئولیت اخلاقی قابل دفاع نیست. فاینبرگ خاطرنشان می کند که پذیرش داوطلبانه مسئولیت جمعی مبتنی بر ” جامعه بزرگ منافع یک گروه است.“. رفاه همگان برای رفاه هر یک ضروری تلقی می شود. علاوه بر این، پیوندهای احساسات متقابل، جامعه ای را تقویت می کند که در آن هم کالاها و هم آسیب ها جمعی هستند و لزوماً باید مشترک باشند. این ویژگی ها به حفظ همبستگی و ارتقای حس مشترک سرنوشت جمعی کمک می کند. برای برخی از قبایل در بخشهایی از جنوب صحرای آفریقا و برای قبایل در آسیای مرکزی، از جمله افغانستان و پاکستان، که شرایط غالباً آنقدر سخت و عقیم است که زندگی به گروهها وابسته است، این عمل برای یک خانواده، یک قبیله، یا یک قبیله مسئول شناخته شود و به دلیل اشتباه یکی از اعضای خود مجازات شود.
فاینبرگ توضیح میدهد که ترتیباتی که در آن کل گروه به دلیل تقصیر یا اشتباه چند نفر مجازات میشوند، نمونههایی از مسئولیت جانشین هستند، و گفته میشود فردی که به دلیل خطای دیگری مجازات میشود بهعنوان جانشین مجازات شده است. خارج از آن جوامع انسانی که در آنها مسئولیت گروهی در حفظ همبستگی اصیل نقش اساسی دارد، مسئولیت جانشین با آرمان های غربی و دیگر آرمان های مسئولیت اخلاقی فردی در تعارض است. این مفاهیم فردگرایانه به هر فردی که شخصاً مسئول اعمال ارادی خود است که از نظر اخلاقی مقصر است، مسئولیت میپذیرد. عاملیت اخلاقی، فعل و علت و عیب اخلاقی دوباره به هم مرتبط می شوند. نمونه هایی از مسئولیت نیابتی در قوانین انگلیسی-آمریکایی وجود دارد، مانند مسئولیت پذیرفتن والدین در قبال اعمال فرزندان خردسال خود.
مسئولیت گروهی در حال حاضر در ارتش ایالات متحده، به ویژه در نیروی دریایی استفاده می شود. غیرعادی نیست که همه ملوانان ثبت نام شده در کشتی در بندر از مرخصی در ساحل محروم شوند یا به دلیل اشتباه چندین نفر از همسفرانشان منع رفت و آمد زودهنگام به آنها داده شود. جای تعجب نیست که تأثیر آن بر روحیه منفی است و چنین مجازات جانشینی اغلب در دستیابی به اهداف خود بی تأثیر است. پیشنهاد نگرانکنندهتر برای استفاده از مجازات جانشین، استدلال دیجی لوینسون (۲۰۰۳) برای تحریم همه اعضای یک گروه بهعنوان وسیلهای «برای ایجاد انگیزه در آنها برای شناسایی افراد مجرم در میان خود» است. رویه تخریب خانههای خانوادههای بمبگذاران انتحاری فلسطینی توسط اسرائیل، یک تاکتیک جنگی است، نه مجازات جایگزین، بلکه بر اساس همین اصل است.
پس از بررسی اولین ترتیبات مسئولیت جمعی فاینبرگ، واضح است که مسئولیت گروهی ترتیبی است که برای اکثر جوامع انسانی نامناسب است. با فقدان انسجام اجتماعی که مشخصه جوامع صنعتی توسعه یافته یا ایدئولوژی مسئولیت اخلاقی فردی است سازگار نیست. توجه به این نکته مهم است که حمایت ما از مسئولیت فردی نسبت به مسئولیت گروهی یک موضوع ترجیحی است، نه یک موضوع برتری اخلاقی. شایان توجه است که تعالیم مسیحی مصلوب شدن عیسی را به عنوان مجازات جانشین او برای گناهان همه نوع بشر تفسیر می کند. واضح است که چیزی الهامبخش در مورد این نمونه از مجازات جانشین برای مسیحیان و دیگران در هنگام تأمل در مرگ عیسی وجود دارد.
ب مسئولیت گروهی با تقصیر مشارکتی و غیر مشارکتی
دومین ترتیب مسئولیت جمعی فاینبرگ از یک مقوله به جای یک گروه اجتماعی واقعی یا فرضی برای بررسی پیامدهای اخلاقی شانس برای گروهی از افراد استفاده می کند که دارای یک خطای اخلاقی مشترک هستند. مقرر شده است که همه اعضای یک گروه تا حدی مشروبات الکلی مصرف کنند و پس از آن به هر حال وسیله نقلیه خود را برانند. برخی خوش شانس خواهند بود و بدون حادثه به خانه می رسند و برخی بدشانسی می آورند و باعث آسیب به دیگران می شوند. فینبرگ معتقد است:
بسیاری از ما در این عمل “مقصر” هستیم، اگرچه تنها راننده ای که واقعاً در تصادف شرکت کرده است مقصر آسیب ناشی از آن است. او بیش از ما مقصر است یا بیشتر از ما مقصر است، و آسیب بیشتر تقصیر اوست، اما لزوماً به این معنا نیست که او بیش از بقیه مقصر است یا بیشتر مقصر است (Feinberg 1970, p. 242).
او توضیح می دهد که چگونه ایجاد آسیب با نقص های شخصیتی مرتبط است که اغلب به طور گسترده به اشتراک گذاشته می شود. در واقع، او برخی از نقصها را چنان رایج مییابد و میتواند منجر به اقدامات مضر شود، در شرایطی که پیشبینی آن برای بسیاری غیرممکن است، که همه باید از عیوب شخصیتی جدی و خطرناکی که «در کمترین شکها» یافت میشوند، آگاه باشند.
فقط آن شخصی که باعث آسیب شده است از نظر اخلاقی مسئول است وقابل سرزنش اشتباه است که قضاوت یک عمل و قضاوت مبتنی بر عامل را با هم ترکیب کنیم. انتساب مسئولیت اخلاقی مستلزم آن است که عملی که موجب ضرر می شود اتفاق افتاده باشد. همانطور که جودیت جارویس تامپسون (۱۹۹۶) ادعا می کند، شخص فقط نیت خود را کنترل می کند، نه نحوه عملکرد جهان. بی احتیاطی راننده مسئول اخلاقی به ایمنی دیگران شرایطی را ایجاد کرد که به طور غیر قابل توجیهی احتمال آسیب رساندن به آن را ایجاد کرد. بدشانسی دستش را نگرفت و باعث تصادفی نشد که اکنون راننده مسئولیت آن را بر عهده دارد. دیگران ممکن است به همان اندازه یا حتی بیشتر مقصر باشند، اگر آسیب بیشتری دیده باشند یا با دقت کمتری رانندگی کنند، اما فقط یک نفر از نظر اخلاقی مسئول تصادف است. به گفته الیزابت بیردزلی (۱۹۷۹)، قضاوت های مقصر اساساً ارزیابی کننده هستند، اما رسیدن به چنین قضاوت هایی به این معنا نیست که
ارسطو معتقد بود که فرد مسئول اعمال خود و همچنین محتوای شخصیت خود است. جامعه یونانی و نهادهای سیاسی از رشد شخصیت حاوی فضایل مناسب حمایت کردند. سیاست و اخلاق متقابلاً حمایت میکردند، و برخلاف جامعه معاصر آمریکا، که بسیاری از والدین آن را تأثیر منفی در تلاشهایشان برای تربیت فرزندان سالم و اخلاقی خوب میدانند، هماهنگی و همبستگی فرهنگی آتن باستان در تضاد شدید است. ارسطو همچنین درک کرد که در تعقیب زندگی خوب، جنبه های دستیابی به خوشبختی مشمول درجاتی از شانس باقی می ماند. یک زندگی شاد و با فضیلت اخلاقی می تواند با مرگی طولانی و دردناک به پایان برسد. چنین بدشانسی در پایان زندگی تا حدودی از خوشبختی زندگی آن فرد به عنوان یک کل می کاهد.
فاینبرگ دیدگاهی از شخصیتهای ما ارائه میکند که بیش از کمی بدبینانه است و در آن برخی از جدیترین نقصهای ما فراتر از درک ما یا توانایی ما برای کنترل است. او پیشنهاد میکند که نکتهای وجود دارد، در آنچه او اذعان میکند، تصور اغراقآمیز از تقصیر و مسئولیت است، در نسبت دادن یک «عیب مشترک» به همه. فینبرگ معتقد است که انجام این کار میتواند نشان دهد که عیوب جدی و بالقوه مضر شخصیت تا چه حد رایج هستند. دیدگاه برابریخواهانه غمانگیز او در مورد چشماندازهای اخلاقی آسیبدیده ما، طرف مقابل ادعای برابریخواهانه رالز (۱۹۷۱) است که شخصیتها، ظرفیتها و استعدادهای ما داراییهای اجتماعی هستند، زیرا عمدتاً نتیجه یک نتیجه دلخواه قرعهکشی ژنتیکی هستند. هر دو دیدگاه در مورد شخصیت، به ویژه دیدگاه فاینبرگ، ممکن است احساس قوی از مسئولیت اخلاقی فردی را از بین ببرد.
دیوید لوئیس (۱۹۸۹)، در “مجازاتی که چیزی را به شانس واگذار می کند.” با پیشنهاد برای قرعه کشی کیفری شانس را به قانون کیفری اضافه می کند. این طرح برای رسیدگی به تفاوت اساسی بین احکام ملایمی که به افراد برای تلاشهای جدی و صمیمانه به قتلی که با شکست مواجه میشوند و مجازاتی که فرد برای یک قتل موفق دریافت میکند، داده میشود، طراحی شده است. از نظر اخلاقی، لوئیس ماموران را در هر دو مورد به یک اندازه مقصر میداند و ادعا میکند که مهاجم ممکن است برای جامعه خطرناکتر باشد زیرا به زودی آزاد میشود. قرعه کشی کیفری او چندین گونه دارد، اما همگی برای یک فرد مجرم تلاش برای قتل، نی هایی را فراهم می کند که یا به اعدام محکوم می شود، یا یک حبس کوتاه مدت، یا اصلاً مجازاتی دریافت نمی کند. لوئیس فکر می کند که پیشنهاد او دارای ارزش های دفاعی، بیانی و بازدارنده است. شانس محض باعث شد یک تلاش برای قتل جدی ناموفق باشد. شاید این که مجرم شانس خود را در صدور حکم آزمایش کند، او را بهعنوان «تعادل ترازوی» تصور کند. اما او باید برای عادلانه بودن قرعه کشی کیفری خود دلیلی ارائه کند. همانطور که او اعتراف می کند، چنین استدلالی بخشی از پیشنهاد فعلی او نیست.
آنچه هر یک از ما ممکن است خوش شانس یا بدشانس بدانیم بستگی به اهدافی که دنبال می کنیم، هوسبازی های دنیا، تعامل ما با دیگران و بسیاری عوامل دیگر دارد. چیزی که امروز فرد بدشانس میداند ممکن است هفتهها بعد او را خوش شانس بیاورد. رویدادهای خوش شانس و ناگوار آشکار می شوند، اما تا حد زیادی شانس مفهومی است که توسط کسانی که اغلب شیوه زندگی خود را با عبارات خرافی می بینند پذیرفته شده اند. برنارد ویلیامز (۱۹۸۲) استدلال می کند که شانس در ارزیابی اخلاقی اعمال و شخصیت افراد اهمیت دارد. او این موضع را اتخاذ می کند که ارزیابی اخلاقی ما از یک فرد تحت تأثیر پیامدهای خوبی قرار می گیرد که قابل پیش بینی نبود.
ج مسئولیت گروهی با تقصیر مشارکتی هر عضو
این دسته به ویژه غنی از گروه ها است، از جمله اوباش و سایر گروه های آزادانه سازماندهی شده و همچنین گروه های موقت، کلوپ ها، تیم ها و ارکسترها. به استثنای سازمانهای رسمی، مانند شرکتهای تجاری یا دولتهای ملی و بوروکراسیهای عمومی، گروههای بسیار متنوعی تحت این عنوان قرار میگیرند.
تمایز پیتر فرنچ (۱۹۸۴) بین مجموعه های کل و کنگلومرا در درک برخی از تفاوت های مهم بین گروه ها مفید است. جمع انبوه، مجموعهای از افراد است. اعضا می آیند و می روند. اوباش یا جمعیتی که اتفاقاً در یک تصادف اتومبیل شکل میگیرد، نمونههایی از کمساختارترین مجموعهها هستند و گاهی اوقات به عنوان گروههای تصادفی نیز نامیده میشوند. برخی از مجموعه ها در یک مکان خاص تقریباً در همان زمان با مقداری منظم به هم می رسند، اما هیچ پیوند محکمی از همبستگی ایجاد نمی کنند. نوع دوم از مجموع با یک ویژگی مشترک برای هر عضو تعریف می شود، مانند دامپزشک جنگ کره. اگر مسئولیت اخلاقی به هر یک از انواع مجموع برای برخی آسیبهای احتمالی یا اشتباه نسبت داده میشد، به اعضای گروه نسبت داده میشد و به عنوان افراد بین آنها تقسیم میشد.
یک کنگلومرا اغلب به عنوان یک سازمان شناخته می شود. کنگلومراها ساختارهای داخلی دارند، مانند رویه هایی برای تصمیم گیری و پذیرش اعضای جدید. فرنچ خاطرنشان می کند که این سطح از سازمان دارای درجه ای از همبستگی است که این امکان را برای هویت گروهی فراهم می کند تا صرفاً مجموع اعضای آن در هر زمان خاص باشد. ساختار سازمانی حفظ هویت گروه را با تغییر عضویت ممکن می سازد. کنگلومراها دارای چیزی هستند که مایر دان کوهن از آن به عنوان «استقلال موقت» یاد می کند (۱۹۸۶، ص. ۳۲) و می توانند در یک بازه زمانی فعالیت کنند که به گذشته و آینده فراتر از گستره تک تک اعضا گسترش می یابد. مجموعههای کنگلومرا شامل سازمانهای رسمی پیچیده بزرگ، مانند شرکتهای بزرگ، دانشگاهها، و بوروکراسیهای دولتی، و همچنین سازمانهای محلی کوچکتر از انواع مختلف است. از نظر اخلاقی، اقدامات کنگلومراها و انتساب مسئولیت اخلاقی قابل تقلیل یا توزیع به تک تک اعضا نیست. آنها توسط گروه به عنوان یک کل متحمل می شوند. لری می (۱۹۹۲) آنچه را «گروه قلمداد» می نامد شناسایی کرده است. بین مجموعهها و کنگلومراها قرار میگیرد، زیرا یک گروه فرضی مجموعهای است که دارای رهبری بالقوه و همبستگی لازم برای ایجاد ساختار و رویههای تصمیمگیری است که آن را به عنوان یک کنگلومرا واجد شرایط میکند.
ویرجینیا هلد (۱۹۷۰) شرایطی را بررسی کرده است که تحت آن یک گروه تصادفی می تواند از نظر اخلاقی مسئول شکست در اقدام باشد. در یکی از نمونههای او، سه عابر پیاده به مردی میرسند که مجروح شده و در یک ساختمان فروریخته گیر افتاده است. مهم ترین مشکل او آسیب دیدگی پای خونریزی است. Held فوری ترین نیاز مرد گرفتار به یک بند پا را مشخص می کند. او پیشنهاد می کند که اگر یک گروه سازماندهی شده، یک کنگلومرا، آمده بود، آنها به عنوان یک گروه آماده می شدند تا کارهای لازم را برای کمک به مرد مجروح انجام دهند. از سوی دیگر، گروه تصادفی نمیتوانند تصمیم بگیرند که ابتدا چه اقدامی را انجام دهند یا حتی چگونه تلاشهای خود را سازماندهی کنند تا در موقعیتی قرار گیرند که به عنوان یک گروه برنامهریزی کنش مناسب را داشته باشند. در نتیجه هیچ اقدامی انجام نمی شود. هلد نتیجه می گیرد که گروه تصادفی از نظر اخلاقی مسئول ناتوانی در سازماندهی خود برای ایجاد روشی برای تصمیم گیری برای اقدام است. این یک قضاوت گیج کننده است. اولاً، چون این یک مجموع است، مسئولیت اخلاقی، بدون باقیمانده، بین هر سه نفر به صورت جداگانه توزیع می شود. چرا گروه را مقصر بدانیم؟ ثانیاً آنچه در اینجا خواسته شد اقدام و رهبری بود نه تدبیر. آنچه مورد نیاز بود حداقل یک نفر با عقل خوب بود که مایل به شروع اقدام باشد. اغلب، همانطور که آندریو و تالوس (۲۰۰۷) تشخیص می دهند، اخلاق نیاز به انگیزه های خوب برای ارزیابی موقعیت و انجام اقدامات مناسب دارد. به عنوان عضوی از هر گروهی، فرد موظف است در برابر هر گونه تأثیری که برای وظایف اخلاقی فردی و خرد عملی او مضر باشد، مقاومت کند. مثال هلد فقط مسؤولیت اخلاقی فردی را مطرح می کند. کار خوب با غریبه ها ممکن است یک مهارت اجتماعی باشد، اما یک ویژگی اخلاقی نیست. تمایل به مسئولیت و کمک در مواقع اضطراری یک فضیلت اخلاقی است.
وقتی یک گروه کوچک و بسیار ساده سازمانیافته باعث آسیب میشود، چگونه باید مسئولیت اخلاقی را نسبت داد؟ اکثر فیلسوفان احتمالاً از توزیع مسئولیت اخلاقی بر اساس میزان مشارکت هر عضو در نتیجه نامطلوب حمایت می کنند. تحریک کنندگان و رهبران یک اوباش غارتگر نسبت به شرکت کنندگان اکراهی که بیشتر شورش را خارج از محدوده اقدام سپری کردند، مسئولیت بیشتری بر عهده خواهند داشت. فاینبرگ از این رویکرد در جایی که مسئولیت جمعی و توزیعی است پشتیبانی می کند، اما دشواری مکرر در تعیین درجه مسئولیت با دقت را تصدیق می کند. قضاوت درجه سرزنش چالشهای بزرگتری را ایجاد میکند زیرا بر اساس نیات و وضعیت ذهنی هر عضو است. می همچنین از انتساب متناسب مسئولیت حمایت می کند و همچنین تشخیص می دهد که نگرش ها و رفتار یک فرد تا چه حد می تواند در یک محیط گروهی تحت تأثیر قرار گیرد. این عامل باید همیشه در قضاوت های مسئولیت اخلاقی لحاظ شود و ممکن است مسئولیت و سرزنش یک عامل را کاهش دهد یا تجمیع کند. نمونه هایی از کاهش می تواند در مواردی رخ دهد که در آن افراد جوان تر یا از نظر عاطفی ناپایدار توسط اعضای مسن تر یا رهبران گروه برای مشارکت در عمل اشتباه دستکاری می شوند. هرگز مقدار محدودی از مسئولیت برای توزیع وجود ندارد، بنابراین اندازه گروه تنها زمانی مرتبط است که بر میزان مشارکت فرد در آسیب تأثیر بگذارد. این عامل باید همیشه در قضاوت های مسئولیت اخلاقی لحاظ شود و ممکن است مسئولیت و سرزنش یک عامل را کاهش دهد یا تجمیع کند. نمونه هایی از کاهش می تواند در مواردی رخ دهد که در آن افراد جوان تر یا از نظر عاطفی ناپایدار توسط اعضای مسن تر یا رهبران گروه برای مشارکت در عمل اشتباه دستکاری می شوند. هرگز مقدار محدودی از مسئولیت برای توزیع وجود ندارد، بنابراین اندازه گروه تنها زمانی مرتبط است که بر میزان مشارکت فرد در آسیب تأثیر بگذارد. این عامل باید همیشه در قضاوت های مسئولیت اخلاقی لحاظ شود و ممکن است مسئولیت و سرزنش یک عامل را کاهش دهد یا تجمیع کند. نمونه هایی از کاهش می تواند در مواردی رخ دهد که در آن افراد جوان تر یا از نظر عاطفی ناپایدار توسط اعضای مسن تر یا رهبران گروه برای مشارکت در عمل اشتباه دستکاری می شوند. هرگز مقدار محدودی از مسئولیت برای توزیع وجود ندارد، بنابراین اندازه گروه تنها زمانی مرتبط است که بر میزان مشارکت فرد در آسیب تأثیر بگذارد.
مایکل زیمرمن (۱۹۸۵) نیز معتقد است که در موارد تخلف گروهی مسئولیت محدودی وجود ندارد، اما موافق نیست که مسئولیت اخلاقی باید بر اساس مشارکت یک عضو در آسیب یا آسیب ایجاد شده نسبت داده شود. او از نمونه هایی از اعمال بر اساس مجموعات استفاده می کند، اما از اسناد کامل دفاع می کندمسئولیت اخلاقی برای همه شرکت کنندگان در تخلفات گروهی، به استثنای مواردی، مانند یک نوجوان یا بزرگسال با ظرفیت ذهنی ضعیف که مجبور به شرکت در آن می شود. اگر همه شرکتکنندگان به یک اندازه قابل سرزنش باشند، رویکرد او حتی اعتبار بیشتری خواهد داشت، اما این امر بعید است و تلاش برای تعیین سرزنشپذیری نسبی دشوارتر از گشودن زنجیره علت رویدادها است، که رویکرد او با نسبت دادن مسئولیت کامل به هر شرکتکننده از آن اجتناب میکند. رویکرد مسئولیت کامل زیمرمن یک مزیت هنجاری دارد. در برخی تصورات، گروه بزرگتر بر میزان مشارکت در آسیب هر عضو تأثیر می گذارد. در یکی از مثالهای زیمرمن، تعدادی از افراد تخته سنگی را از صخره به وسیله نقلیه زیر فشار میدهند. بر اساس تصوری که در آن اندازه گروه از نظر اخلاقی مرتبط است، اگر تعداد بیشتری شرکت کنند، سهم علی هر یک از شرکت کنندگان کاهش می یابد و این منجر به کاهش درجه مسئولیت اخلاقی فردی در قبال نتیجه نامطلوب می شود. رویکرد مسئولیت کامل زیمرمن از این نتیجه گیری غیر شهودی جلوگیری می کند که افزودن اعضای اضافی به یک گروه می تواند مسئولیت اخلاقی هر یک را کاهش دهد.
آسیب یا تخلف از سوی شرکتها باید به گونهای متفاوت تحلیل شود، زیرا این گروهها نهادهای سازمانی هستند که دارای رویههای تصمیمگیری و ویژگیهای رهبری هستند. اینکه در کجا باید بین شرکتهایی که فرانسویها و دیگران معتقدند میتوانند از نظر اخلاقی مسئول شناخته شوند، مستقل از مسئولیتهای تک تک اعضا، و آنهایی که بیشتر شبیه به مجموعهها هستند، مرزبندی به عوامل اندازه، درجه پیچیدگی سازمانی و سطح آن بستگی دارد. تعهد مشترک اعضا به اهداف و ارزش های مشترک برخی از شرکتها، مانند باشگاهها، تیمها، و موسسات خیریه و گروههای خدماتی محلی، نیاتی دارند که بیانگر اهداف و ارزشهای فردی هستند. برای مارگارت گیلبرت (۲۰۰۰)، یک قصد گروهی زمانی وجود دارد که اعضا “به طور مشترک متعهد به قصد به عنوان یک بدن برای انجام A هستند “. در مورد کنگلومراهای مرزی، ساختار یک گروه نقش مهمی در شکل دادن به اقدامات آن خواهد داشت و این عامل مهمی در قضاوت در مورد درجات مسئولیت فردی و سرزنش برای آسیب های ناشی از گروه است. رهبران گروه معمولاً باید مسئولیت بیشتری نسبت به پیروان داشته باشند.
مفهوم می از «مسئولیت مشترک» از تفسیر او از اگزیستانسیالیسم اجتماعی هایدگر، یاسپرس و سارتر متأخر گرفته شده است. او ادعا می کند که هم نگرش آگاهانه و هم نگرش پیش از انعکاس افراد، عمیقاً تحت تأثیر عضویت آنها در گروه ها و جوامع قرار می گیرد. به گزارش می:
…[ما] به مفهوم گستردهای از مسئولیت نیاز داریم که شامل مسئولیت برخی از آسیبهایی است که جوامع ما با یا بدون مشارکت ما مرتکب شدهاند. من مفهوم عاملیت مشترک را توسعه میدهم تا ایدهای را که مردم به وسیله آن توانمند میشوند و همچنین به توانمندسازی اعضای جامعهشان کمک میکند، توسعه دهم. به این معنا، همه اعضا در کارهایی که هر یک از اعضا انجام میدهند سهیم هستند، و هر یک از اعضای یک جامعه در کارهایی که هر یک از اعضا انجام میدهند سهیم هستند، و هر عضو باید نسبت به کارهایی که سایر اعضا انجام میدهند احساس مسئولیت کند (مه ۱۹۹۲، صفحات ۱۰-۱۱). .
مسئولیت مشترک شکلی از مسئولیت فردی است، اما مبتنی بر مفهوم گسترده ای از عاملیت فردی و دامنه مسئولیت اخلاقی برای آسیب های ناشی از انفعال جمعی و همچنین با نگرش های پرورش یافته در گروه ها است. می از مثالی استفاده میکند تا نشان دهد چگونه فردی که نگرشهایش بخشی از تداوم فضای نژادپرستی است، مسئولیت اخلاقی قابلتوجهی را در قبال هرگونه آسیب آشکار، مانند خشونت نژادپرستانه، بر عهده دارد، حتی اگر خود در این کار اشتباه دخالت نداشته باشد. از آنجایی که گروه های مفروض دارای رهبری، همبستگی و ارتباطات بین الاذهانی هستند، در صورت عدم سازماندهی برای جلوگیری از آسیب، اعضای آن ها مسئولیت مشترک دارند. در نهایت، حساسیتهای اخلاقی ما میتواند توسعه یابد و ما میتوانیم از تأثیری که چنین حساسیتهایی بر افکار و اعمال ما میگذارد، خودآگاهتر شویم. این حساسیت افزایش یافته کمک زیادی به مردم می کند تا خود را به عنوان اعضای جامع ترین جوامع، یعنی نوع بشر ببینند. این چشم انداز یاسپرس بود و در صورت تحقق، شناخت افزایش یافته ارتباط متقابل جزء ضروری در پاسخ به مشکلات اجتماعی جهانی، مانند جنگ، گرسنگی، یا سرکوب سیاسی خواهد بود.
د مسئولیت گروهی با خطای جمعی و غیر توزیعی
این ترتیب نهایی مفاهیم مختلفی از مسئولیت جمعی را در بر می گیرد که از شکل مسئولیت اخلاقی جمعی که مستقل از هر یک یا همه اعضای یک گروه است دفاع می کند. فاینبرگ از مثالی از یک دپارتمان فلسفه استفاده میکند که به تعهد خود برای نظارت بر پایاننامه دانشجویی عمل نمیکند، زیرا دو عضو هیئت علمی که موافقت کردند دیگر بخشی از این گروه نیستند. دپارتمان تعهد خود را زیر پا گذاشت، زیرا هیچ یک از اعضای باقی مانده حاضر به خواندن پایان نامه دانشجو نبودند. این موردی است که دپارتمان بهعنوان یک دپارتمان از نظر اخلاقی در قبال عدم وفای به عهد خود با دانشآموز مسئول است و ساختار آن به دلیل نداشتن مکانیزمی برای مقابله با چنین موقعیتهایی معیوب است. به عنوان یک کنگلومرا،
سؤالات مربوط به مسئولیت اخلاقی گروهها به عنوان گروهها بر بوروکراسیهای عمومی بزرگ متمرکز شدهاند، اما شرکتهای تجاری بیشترین توجه را به خود جلب کردهاند. ماهیت سازمانی پیچیده دولت-ملت و شرایطی که تحت آن می توان یک یا چند مؤلفه بوروکراتیک آن را از نظر اخلاقی مسئول دانست، موضوعاتی هستند که با بلوغ شدن حوزه اخلاق سیاسی، توجه بیشتری را به خود جلب کرده اند. هیچ نوع سازمان رسمی دیگری به داشتن قدرتی که شرکتها و دولتها میتوانند اعمال کنند، نزدیک نیست. آنها به طور مشخصی با یکدیگر متفاوت هستند، و تنوع زیادی در بین این دو نوع سازمان وجود دارد، اما همه آنها پتانسیل مشترکی برای تأثیرگذاری بر زندگی تعداد زیادی از مردم به روش های عمیق و گسترده دارند.
۲٫ مسئولیت اخلاقی سازمانهای رسمی
اگرچه تصاویر سازمانها بهعنوان افراد یا بهعنوان مجموعهای از افراد مبتنی بر مفروضات فلسفی رقیب است، سازمانها «وضعیت هنجاری افراد را به اشتراک میگذارند». و این نتیجه گیری را تایید می کند که “باید با آنها به همین ترتیب رفتار شود” (دان کوهن ۱۹۸۶، ص ۱۵). پیامدهای هر دو دیدگاه شخصیت پردازی و تجمیع به عنوان مبنایی برای یک مفهوم جدید هنجاری از سازمان ها در اخلاق و قانون نامناسب است. هر دو تصویر همچنین منعکس کننده این باور غیرمفید هستند که قبل از بررسی مسائل هنجاری به نوعی تصور شناختی از سازمان ها نیاز است.
کار ویلیام کانولی (۱۹۷۴) و استیون لوکس (۱۹۷۴، ۲۰۰۵) در زمینه تئوری سیاسی کمک های موثری به درک سازمان ها از منظر اخلاقی کرده است. آنها بدون این که به بحث های متافیزیکی غالب در فلسفه مشغول باشند، رابطه بین قدرت و مسئولیت را بررسی کرده اند. لوکس ادعا می کند که شناسایی اعمال قدرت توسط یک فرد یا یک سازمان در عین حال یک مسئولیت است. برای لوکس:
به عبارت دیگر، هدف تعیین قدرت، تثبیت مسئولیت عواقب ناشی از عمل، یا عدم اقدام، برخی عوامل مشخص است. رایت میلز در تمایزش بین سرنوشت و قدرت، روابطی را که من برای آن استدلال کردهام بین این مفاهیم درک کرد (لوکس ۱۹۷۴، ص ۵۶).
ویلیام کانولی (۱۹۷۴) توضیح می دهد که اختلافات مفهومی بر سر مفاهیم، مانند قدرت سیاسی، تا حدی مناقشه بر سر آنچه ارزش تلاش برای کنترل در جامعه را دارد. درگیر شدن در چنین اختلاف نظرهایی به معنای درگیر شدن در سیاست است. او اضافه می کند:
علاوه بر این، از آنجایی که ایدههای ما در مورد قدرت و مسئولیت بسیار به هم مرتبط هستند، اختلاف نظر در مورد معیارهای مناسب برای مسئول دانستن گروهها برای عواقب در مناقشات در مورد معنای «قدرت» منعکس خواهد شد (کانلی ۱۹۷۴، ص ۱۲۸).
مردم به طور فزاینده ای نگرش های واکنشی نسبت به شرکت ها و دولت و آژانس های آن ابراز می کنند. با بیان این نگرشها، سازمانها در شرایطی که عملکردشان کمتر از هنجارها و استانداردهای اخلاقی پذیرفتهشده باشد، تحت همان انتظاراتی قرار میگیرند که کارگزاران فردی میتوانند مسئولیتپذیر عمل کنند و در معرض مسئولیتهای اخلاقی قرار میگیرند. دیوید کوپر (۱۹۶۸) نتیجه میگیرد که این نگرشهای واکنشگرایانه معطوف به گروهها را نمیتوان بر حسب سرزنش فردی تحلیل کرد، و این استفاده از زبان از وضعیت اخلاقی مسئولیتپذیر گروهها حمایت میکند.
سازمان ها برای اینکه از نظر اخلاقی عامل مسئولیت پذیر باشند باید سه معیار را رعایت کنند: (۱) آنها باید عوامل عمدی قادر به عمل باشند. (۲) آنها باید بتوانند با قوانین مطابقت داشته باشند و از تأثیرات اعمال خود بر سایر افراد و گروه ها قدردانی کنند و (۳) آنها باید بتوانند با اقدامات اصلاحی به سرزنش اخلاقی پاسخ دهند. مخالفان مسئولیت اخلاقی جمعی استدلال کرده اند که سازمان ها نمی توانند برخی یا همه این معیارها را برآورده کنند.
جان سرل سازمانها و دیگر «ابژههای اجتماعی» را «از نظر هستیشناختی ذهنی» مینامد و توصیه میکند:
اما در مورد اشیاء اجتماعی، دستور زبان عبارات اسمی این واقعیت را از ما پنهان می کند که در چنین مواردی، فرآیند بر محصول مقدم است. اشیاء اجتماعی همیشه… توسط کنش های اجتماعی تشکیل می شوند. و به تعبیری، شی فقط امکان پیوسته فعالیت است (Searle 1995, p. 36).
اما، برای اکثر فیلسوفانی که فعالانه با مسائل مربوط به مسئولیت اخلاقی جمعی درگیر هستند، بحث در مورد وضعیت سازمانهای رسمی و بهویژه شرکتها، در کانون توجه باقی مانده است و این سؤال که آیا برخی سازمانها میتوانند از نظر اخلاقی مسئولیتپذیر باشند، به سؤالات بستگی دارد. هویت متافیزیکی سازمان ها
اکثر مواضع در مورد این موضوعات مبتنی بر نسخهای از فردگرایی روششناختی یا هنجاری است، و بیشتر آنها نسخهای از تحلیل قراردادگرایانه از مفهوم تجمع گرایانه از گروهها را ارائه میکنند.
ادعای راس گرنتهام (۱۹۹۸) مبنی بر اینکه یک شرکت چیزی بیش از «یک اسم جمعی برای شبکه قراردادهایی است که شرکت کنندگان مختلف را به هم پیوند می دهد» نمونه ای از این نوع تحلیل است. مانوئل ولاسکوئز (۱۹۸۳) این موضع را اتخاذ می کند که علیرغم پیچیدگی سازمانی آن، یک شرکت در نهایت گروهی از انسان ها هستند که بین خود درگیر انواع روابط شغلی و حرفه ای خاص هستند که هر یک معتقد است به نفع شخصی اوست. . اقدامات شرکتی نتیجه رویه ها و خط مشی هایی هستند که به طور عمدی توسط اعضای شرکت برای دستیابی به اهداف خاص طراحی شده اند. اگر آسیبی ایجاد شود یا تخلفی رخ دهد، مسئولیت اخلاقی بر عهده افراد است تا جایی که هر یک در تدوین، اجرا یا نظارت مشارکت داشته باشند.
نسخه دیگری از مفهوم فردگرایانه هویت شرکتی، نظریه نمایندگی مایکل کیلی (۱۹۸۱) است که ریشه در لیبرالیسم کلاسیک لاک و تئوری های اقتصادی FA هایک دارد. برای کیلی، یک شرکت یک رابطه قراردادی است که نشان دهنده پیمانکاران انسانی متقابل است. یکی از جنبه های اصلی این پیوند، استخدام مدیران و مدیران برای به حداکثر رساندن سرمایه گذاری های مالی آنهاست. این “نمایندگان” استخدام شده توسط سهامداران نیز با انگیزه منافع مالی خود هستند. از نظر کیلی، تنها نیت انسانها است. اهدافی که اقدامات شرکت را هدایت میکنند و به فعالیتهای اعضای آن جهت میدهند، ترکیبی جداییناپذیر از همپوشانی اهداف فردی هستند.
ویتگنشتاین در Remarks on Color مشاهدات بسیار مفیدی ارائه میدهد که قیاسی برای کاستیهای فردگرایی روششناختی است:
۵۳٫ شرح یک پازل با استفاده از شرح قطعات آن. من فرض میکنم که این قطعات هرگز فرم سه بعدی را نشان نمیدهند، بلکه همیشه به صورت تکههای تخت کوچک، تک رنگ یا چند رنگ ظاهر میشوند. تنها زمانی که آنها کنار هم قرار می گیرند، چیزی به یک “سایه”، “پر نور”، یک سطح تک رنگ مقعر یا محدب و غیره تبدیل می شود (ویرایش شده توسط GEM Anscombe 1977, p. 23e).
فردگرایان روششناس ممکن است ادعا کنند که اقدامات شرکتی را میتوان به مجموعهای از حقایق در مورد افراد تقلیل داد که میتوان آنها را ترتیب داد تا توصیفی مناسب، حداقل در تئوری، از فعالیت شرکت ارائه کنند، اما مشکلاتی مشهود هستند که شباهت خانوادگی قابل توجهی به مشکلات دارند. در ارائه توصیفی از پازل ویتگنشتاین از طریق توصیف قطعات آن.
جذابیت اصلی فردگرایی روش شناختی ایدئولوژیک است. پل تامپسون (در کرترلر ۱۹۸۶، صفحات ۱۲۷-۱۲۸) فردگرایی روش شناختی را به عنوان یک موقعیت ایدئولوژیک شناسایی می کند که از دیدگاهی از جامعه که با انتخاب فردی تعیین می شود حمایت می کند و به این معنا دلالت دارد که تلاش برای مداخله در اعمال افراد در بازار، فساد طبیعی است. نظم اقتصاد
بسیاری از منتقدان فردگرای مسئولیت اخلاقی جمعی تلاش میکنند نشان دهند که فقط افراد میتوانند عمل کنند و گروهها نمیتوانند دست به انتخاب بزنند یا تمایلات و باورهایی داشته باشند که ادعا میشود نیت گروه را غیرممکن میکند. به عنوان مثال، بیانیه ادموند وال در مورد سازمان های شرکتی نماینده این موضع است:
حتی اگر شرکتها و گروههای اجتماعی موجودیتهای واقعی در جهان باشند (که هنوز تأسیس نشده است)، یک شرکت فاقد توانایی شناختی برای دنبال کردن دلایل است. نمی تواند عمل کند، چه رسد به اینکه عاملی در نظر گرفته شود که اعمالش می تواند موجب تمجید یا سرزنش شود. در غیاب باورها و تمایلات، نمی توان دلایل و اعمال را به یک موجود نسبت داد (Wall 2000, p.189).
وال فرض میکند که استدلالهایی که سازمانها میتوانند عمل کنند باید حاوی این ادعای متافیزیکی باشد که موجودیتهای گروه واقعی، جدا از اعضایشان، وجود دارند. علاوه بر این، سازمانها، مانند شرکتها، ساختارهایی تصمیمگیر و هدفدار هستند که به دلایلی عمل میکنند که قابل تقلیل به مقاصد فردی نیستند. فعالیت اعضای گروه در نقش آنها در ساختار تصمیم گیری درونی، توانایی های شناختی جمعی را ممکن می سازد. در نهایت، برنامهریزی/دلایل در گزارش تعقیب اهداف از عمد، که اکنون در اختیار فرنچ و دیگران است، نسبت دادن باورها و خواستهها به یک شرکت یا سازمان رسمی دیگر را غیرضروری میکند.
لری می (۱۹۸۳، ۱۹۸۶، ۱۹۸۷، ۱۹۹۲) معتقد است که اقدامات شرکتی به بهترین وجه بر اساس مدل نمایندگی جانشین تصور می شود. او معتقد است که شرکت نگهدارنده اقدامات بسیاری از افراد است. اعضای یک شرکت “در روابط مختلف با یکدیگر می ایستند و از طریق یا برای شرکت عمل می کنند” (می در کورتلر ۱۹۸۶، ص ۱۴۱). می دو نوع رابطه را در یک شرکت شناسایی می کند: (۱) مدیران عالی رتبه در رویه های تصمیم گیری موجود شرکت برای رسیدن به تصمیمات مشترک با هم کار می کنند و (۲) کارمندان و سرپرستان به نام شرکت برای اجرای تصمیمات مشترک اقدام می کنند. مدیران برای ماه می، اقدامات شرکتی ترتیبات پیچیده یا تجلی اقدامات مشترک و جانشین افراد است. او معتقد است که روابط و شبکه ها در یک شرکت، هر دو ماهیت رسمی و غیررسمی، به بهترین وجه به عنوان فعالیت های اعضای شرکت درگیر به شیوه ای شناخته می شوند که نمی توان آن را بر اساس فعالیت های افراد خارج از این روابط و شبکه ها توضیح داد. این تعاملات پیچیده انسانی است که نیات جمعی و مسئولیت جمعی را پایه گذاری می کند. می اقدام شرکتی را با اقدامات معاونت یک نماینده از طرف منافع حوزه انتخابیه خود مقایسه می کند که خود نتیجه تعاملات پیچیده و روابط مختلف بین اعضای حوزه انتخابیه است. این تعاملات پیچیده انسانی است که نیات جمعی و مسئولیت جمعی را پایه گذاری می کند. می اقدام شرکتی را با اقدامات معاونت یک نماینده از طرف منافع حوزه انتخابیه خود مقایسه می کند که خود نتیجه تعاملات پیچیده و روابط مختلف بین اعضای حوزه انتخابیه است. این تعاملات پیچیده انسانی است که نیات جمعی و مسئولیت جمعی را پایه گذاری می کند. می اقدام شرکتی را با اقدامات معاونت یک نماینده از طرف منافع حوزه انتخابیه خود مقایسه می کند که خود نتیجه تعاملات پیچیده و روابط مختلف بین اعضای حوزه انتخابیه است.
جان لاد (۱۹۷۰، ۱۹۸۴، ۱۹۹۱) مخالفت شدیدی با موضع قبلی پیتر فرنچ «شخص اخلاقی» در مورد شرکتها دارد و استدلال میکند که وضعیت اخلاقی افراد انسانی را تا حد زیادی کاهش میدهد و در عین حال مفهوم جامعه اخلاقی را «رقیق» میکند. او همچنین نشان می دهد که تئوری عاملیت اخلاقی شرکت های بزرگ است با تعدادی از حقوق اساسی، مانند ۱۴ مرتبط هفتم متمم در سال ۱۸۸۶ و اخیرا، جنبه های ۱ ST متمم به شرکت افزایش یافته است. هر دوی این تحولات حقوقی در دوره هایی اتفاق افتاد که در آن مدل قرارداد فردگرایانه شرکت ها غالب بود.
موضع لاد در مورد شرکتها و سازمانهای رسمی به طور کلی، مبتنی بر فلسفه زبان است، که فرانسوی از آن برای ایجاد یک موقعیت رقابتی در حمایت از مسئولیت اخلاقی شرکت استفاده میکند. در تحلیل لاد، زبان اخلاقی را می توان در رویه های عملیاتی گروه گنجاند. لاد معتقد است که بوروکراسیها، یعنی سازمانهای رسمی، میتوانند از زبان اهداف و استراتژیها استفاده کنند. به نظر او، شرکتها میتوانند برای دستیابی به مجموعهای از اهداف مشخصاً تعریفشده محاسبه منطقی کنند و بنابراین، میتوانند از زبان برای هدایت کنش در معنایی محدود استفاده کنند. سازمانها حتی میتوانند ملاحظات اخلاقی را که بهعنوان محدودیتهایی برای اقدامات جمعی عمل میکنند، در خود بگنجانند. برای لاد، این استفاده معتبر از زبان اخلاقی نیست، بلکه فقط بازتاب هنجارهای مرسوم رفتار است. برای لاد، کاملاً اخلاقی بودن مستلزم ساختن ارزش ها و اهداف خود به عنوان بخشی از رشد احساس خود و هویت شخصی است. لاد از تشبیهات یک کامپیوتر یا یک ماشین پیچیده برای کمک به روشن شدن موضع خود در مورد سازمان ها و اخلاق استفاده می کند.
اقدامات سازمان ها کمتر از آن چیزی است که لاد تشخیص می دهد. او یک نوع ایده آل وبری را در ذهن دارد که بسیار شبیه به یک بازی زبانی عمل می کند. سازمان های واقعی بسیار متنوع تر از مدل رسمی و سلسله مراتبی وبر هستند. چشمه های چاه کنش سازمانی بسیار پیچیده تر است و عوامل غیر رسمی را در بر می گیرد که فراتر از محدوده مدل وبر است. دان کوهن خاطرنشان می کند که تمرکز توجه “زمانی که به یک سازمان عضویت فکر می کنیم، از گروه اعضای فردی به دستگاه بوروکراتیک دائمی که سازمان را تشکیل می دهد” تغییر کرده است (۱۹۸۶، p22). سازمانها نمیتوانند در بالاترین سطح توسعه اخلاقی عمل کنند، اما بسیاری از افراد منفرد نیز در آن سطح عمل نمیکنند یا نمیتوانند.
دان کوهن (۱۹۸۶) یک آزمایش فکری را به کار می گیرد که در آن همه اعضای یک شرکت، از جمله همه مدیران، با رایانه هایی جایگزین می شوند که علاوه بر کارکردهای پیش پا افتاده تر، مسئولیت همه برنامه ریزی ها و تصمیم گیری ها را نیز بر عهده دارند. او معتقد است که چنین توسعه ای قابل تصور و امکان پذیر است و جایگزینی افراد با رایانه تأثیر کمی بر عملیات شرکت خواهد داشت. هدف «شرکت بدون شخص» دن کوهن این است که یک دستگاه اکتشافی برای کمک به درک مفاهیم استعاره سازمانی او از یک ماشین هوشمند باشد. او فکر می کند که این توصیف برای نشان دادن متمایز بودن ویژگی های مهم سازمانی مناسب است.
برای اکثر اهداف، دان کوهن به طور کلی سودمند است که سازمان ها را از منظری کل نگر ببیند. او میبیند که دیدگاه کلنگر بر دیدگاه فردگرایانه ارجحیت دارد، اما به وضوح بیان میکند که:
قابل فهم بودن چنین اصطلاحات جامعی که ما روزانه استفاده می کنیم، بر این اساس نیازی به شخصیت استعاری سازمان و یا برخی تعهدات متافیزیکی گسترده ندارد (دان کوهن ۱۹۸۶، ص ۳۹).
نظریه سازمانی کمترین تحقیق ارزشمندی برای فیلسوفانی است که با موضوع مسئولیت اخلاقی جمعی درگیر هستند. متن زیر خلاصه ارزشمندی است که از این مجموعه مهم تحقیقات تجربی استخراج شده است:
ماندگاری سازمان ها آنها را به طور موقت مستقل می کند: آنها در مقیاس زمانی متفاوت از نظر حافظه و برنامه ریزی آنها از هر فرد خاص عمل می کنند. سازمانها به دلیل پیچیدگی و رسمی بودن، هم غیرشفاف و هم غیرقابل نفوذ هستند: اعمال و تصمیمات آنها محصول مستقیم یا بیان ارادهی فردی خاص نیست، و همچنین تأثیری که اقدام فرد بر سازمان میگذارد به آسانی قابل تقلیل به تأثیری نیست که اقدام ممکن است داشته باشد. روی هر فرد خاصی سازمان ها از آنجایی که ساختار هستند، قابل دستکاری هستند: عملکرد آنها از طریق اصلاحات ساختاری قابل تغییر است. و در نهایت، به دلیل ماهیت کارکرد تصمیمگیری، سازمانها را میتوان بهطور قابل قبولی بهعنوان سیستمهای هدفمند دارای هوش سازمانی دید (دان کوهن، ۱۹۸۶، ص ۳۸-۳۹).
دان کوهن همچنین تمایز اخلاقی مرتبط بین سازمانهای «محافظتکننده» و «فایدهگرا» را پیشنهاد میکند (۱۹۸۶، ص۱۱۷). تشخیص تفاوتهای متمایز بین سازمانها، او را به تمایز سازمانهایی مانند اتحادیهها سوق میدهد که از حقوق خودمختاری فردی محافظت میکنند، مانند شرکتهایی که از چنین حمایتی به عنوان یکی از اهداف سازمانی خود برخوردار نیستند. این تمایز اساسی اما مهم، پیامدهایی برای انتظارات ما در مورد رفتاری که سازمانهای مختلف در زمینههای اخلاقی، قانونی و سیاسی باید داشته باشند، دارد.
پیتر فرنچ (۱۹۷۹، ۱۹۸۴، ۱۹۸۵، ۱۹۹۲، ۱۹۹۵) شاید تأثیرگذارترین محققی باشد که از مسئولیت اخلاقی جمعی دفاع می کند. موقعیت او در ۳۰ سال گذشته تکامل یافته است. او ابتدا از زاویهای متافیزیکی به شرکتها نزدیک شد که از این موضع دفاع میکرد که آنها افراد اخلاقی تمام عیار هستند که به دلیل همه حقوق، وظایف و امتیازات مشابه اعضای انسانی جامعه اخلاقی هستند. فرنچ، فردگرایی روش شناختی را مستقیماً با استدلال های جسورانه به چالش کشید تا نشان دهد که نهادهای شرکتی عاملان عمدی هستند. در طرح این استدلال، او مورد خود را اصلاح کرد و آن را با استفاده خلاقانه از کار دونالد دیویدسون در مورد کنش و عاملیت و دنیل دنت در مورد عمدی تقویت کرد.
او اکنون از شرکتها بهعنوان کنشگران اخلاقی یاد میکند، نه شخصیتهای اخلاقی، اما همچنان از ظرفیتهای کنشگران اخلاقی، از جمله توانایی عمل عمدی و مسئولیتپذیری اخلاقی، گزارشی کارکردگرا دارد. او همچنین روایت خود از اقدام عمدی را از مدل تمایل/باور سنتی به مدل برنامه ریزی قصد تغییر داد. عنصر کلیدی موقعیت او این است که شرکت ها و سایر سازمان های رسمی دارای ساختارهای تصمیم گیری داخلی هستند که تصمیمات و اقدامات شرکت را ممکن می کند. این ساختار با هماهنگ کردن، تابع کردن و ترکیب اقدامات و نیات اعضای مختلف سازمان، آنها را به یک اقدام شرکتی تبدیل می کند که به دلایل واقعی شرکتی انجام می شود.
ساختار تصمیم گیری شرکتی فرانسوی از دو عنصر تشکیل شده است: (۱) نمودار جریان سازمانی که ایستگاه ها و سطوح درون شرکت را مشخص می کند. و (۲) قواعدی که نشان می دهد چگونه می توان تصمیماتی را که تصمیمات شرکتی هستند و نه صرفاً تصمیمات شخصی افرادی که موقعیت هایی را در نمودار جریان سازمانی اشغال می کنند، تشخیص داد. این قوانین معمولاً، چه به طور صریح یا ضمنی، در خط مشی شرکت گنجانده شده اند. ساختار تصمیم گیری نیز با تغییر عضویت، تداوم هویت شرکت ها را فراهم می کند.
فرنچ، همراه با برنت فیسه، کمکهای علمی زیادی به درک ما از مسئولیت حقوقی شرکتها کرده و استراتژیهای مجازات شرکتی قابل توجهی را پیشنهاد کردهاند. فرانسوی بهویژه برای توسعه و حمایت از تحریم هستر پرین، که نوعی تبلیغات نامطلوب اجباری به دستور دادگاه است که برای ایجاد شرم و نه گناه طراحی شده است، شناخته شده است. نوشتههای قبلی او بر شباهتهای بین کارگزاران شرکتی و انسانی تأکید داشت، اما اخیراً او بر ویژگیهای منحصربهفرد شرکتها تمرکز کرده و قدرت فوقالعادهای را که در اختیار دارند، تشخیص داده است. در تحقیقات اخیر، او همچنین از نظریه یکپارچگی شرکت دفاع کرده است.
همانطور که موضع لاد است، رویکرد فرانسوی ریشه در فلسفه زبان دارد. به عنوان مثال، ساختار تصمیم گیری داخلی یک عملکرد تجویزی و نه صرفاً توصیفی را انجام می دهد. به اعضای شرکت می گوید که چگونه باید عمل کنند. کارکرد زبانی این ساختار مهمترین ویژگی برای استدلال فرنچ است مبنی بر اینکه کنشگران اخلاقی سازمانی می توانند مسئولیت پذیری داشته باشند، زیرا او ادعا می کند که اجازه توصیف مجدد رویدادها را می دهد که به اعمال بسیاری از کارکنان انسانی در یک سطح اجازه می دهد تا در سطح دیگری به عنوان یک سطح توصیف شوند. اقدام شرکتی به دلایل شرکتی انجام شده است. اقدامی که بر اساس نمودار جریان سازمانی انجام می شود و مطابق با قوانین خط مشی و رویه در عنصر دوم ساختار تصمیم گیری است، عمل را به عنوان خط مشی رسمی شرکت تأیید می کند. برای فرانسوی، کنشگران اخلاقی شرکتی وضعیت هستیشناختی دارند و کنشها و مقاصد شرکتها هنجاری و مبتنی بر قانون هستند. تصور او از ساختار تصمیم گیری داخلی سازمانی در درجه اول یک مفهوم تجربی نیست، بلکه یک مفهوم منطقی است.
ویرجینیا هلد (۱۹۸۶) اعتبار مسئولیت اخلاقی جمعی را به رسمیت می شناسد، اما فکر می کند معیارهای مختلف برای مسئولیت شرکتی و شخصی مناسب است و باید توسعه یابد. او با لری می (۱۹۸۳) موافق نیست که افراد دارای «نمایندگی معاونت» برای اقدامات شرکتها و دیگر گروهها هستند. او شایستگی را در توضیح فرنچ در مورد روشی که ساختارهای تصمیم داخلی اقدامات شرکت را تسهیل میکنند، مییابد، و موافق است که نیت شرکت را نمیتوان به نیات هیچ یک یا همه اعضای شرکت تقلیل داد. یک شرکت قادر به اجرای برنامه های خود یا تصمیمات هدفمند خود است. هلد با می مخالف است که نیات یک شرکت مبتنی بر نیات تک تک اعضا است و معتقد است که شرکت ها نیت ها و منافع خود را دارند.
هلد مشاهده می کند که قانون در شناخت جایگاه حقوقی شرکت ها و سایر گروه ها از بسیاری از فیلسوفان جلوتر است. این گروه ها و شرکت ها حقوق اساسی بسیاری از جمله بیان و حریم خصوصی را به دست آورده اند. آنها همچنین مشمول قانون مدنی و جزایی هستند. هلد با سوزان ولف مخالف است، که با مسئولیت کیفری مخالف است، زیرا شرکتها فاقد عقل هستند . و او مزایایی را در طرح اتهامات جنایی علیه شرکت ها می بیند. او موضع قبلی فرنچ در مورد شخصیت متافیزیکی شرکتی را رد کرد. Held تردید دارد که تحریم Hester Prynne فرانسوی می تواند موثر باشد و این ایده را که شرکت ها می توانند احساس شرم کنند را رد می کند. هلد پیشنهاد میکند که شرکتها حق ادامه حیات ندارند و ممکن است در برخی موارد چیزی مانند مجازات اعدام شرکتی در نظر گرفته شود. او قویاً قیاس ماشینی لاد را که در مورد شرکتها اعمال میشود، رد میکند، بهویژه با توجه به تشخیص او که میتوانند از اصول اخلاقی پیروی کنند. او فکر میکند که از نظر اخلاقی مهم است که شرکتها بتوانند به آسانی وفق دهند و بتوانند اهداف را نسبتاً سریع تغییر دهند. اگر قیاس درست باشد، شخص بهترین است، اگرچه هلد مشاهده می کند که «شخص» و «شخصیت» انتزاعی هستند. او پیشنهاد می کند که شرکت ها بتوانند نوعی شهروندی را به دست آورند و معتقد است که برای ارزیابی وضعیت کلی ارزش های اخلاقی در تجارت، یک بررسی مجدد رفتار شرکتی آغاز شود. در مقایسه با مردم، مهم ترین تفاوت این است که شرکت ها فاقد زندگی عاطفی هستند. او فکر میکند که حمایت قبلی فرنچ از شخصیت اخلاقی شرکتها در شخصیتسازی شرکتها بسیار زیاد است، اما فکر میکند که کنت گودپاستر به درستی بر متمایز بودن آنها بهعنوان عوامل اخلاقی تأکید میکند (Goodpaster در Curtler 1986، صفحات ۱۰۱-۱۱۲).
رویکرد دیوید ریسر (۱۹۷۸، ۱۹۸۹، ۱۹۹۲، ۱۹۹۶) به مسئولیت اخلاقی جمعی به وضعیت هستی شناختی گروه ها نمی پردازد. او با نظر سرل که سازمانها از نظر هستیشناختی ذهنی هستند، اشتراک دارد و از استفاده کاپلو (۱۹۶۶) از عبارات متحدکننده برای درک ارجاع به سازمانها حمایت میکند. ساختار تصمیم گیری داخلی ریسر (IDS) یک تعمیم تجربی است که برای توصیف و توضیح بهتر نحوه تبدیل اقدامات افراد به اقدامات سازمانی غیرقابل کاهشی که به دلایل سازمانی انجام می شود استفاده می شود. IDS او شامل دو جزء است: (۱) سلسله مراتب رویه ای که نحوه مشارکت واحدهای مختلف در سازمان در تصمیم گیری و چگونگی تصویب تصمیمات به نام کل سازمان را مشخص می کند و (۲) سیستمی از نقش های متمایز. که تقسیم کار، قدرت، و ارتباطات برای سازمان افعال اعضای گروه و افعال گروه از هم جدایی ناپذیرند، اما رابطه بین این دو نوع عمل سببی نیست. دیوید کاپ (۱۹۷۹) به اقدامات افراد به عنوان “تشکیل” یک کنش سازمانی اشاره می کند. یک کنش سازمانی قابل تقلیل به اقداماتی نیست که آن را تشکیل می دهد و مبتنی بر دلایلی است که با اهداف سازمانی سازگار است. این دلایل و اهدافی که به آنها اطلاع می دهد نیز قابل تقلیل به دلایل یا انگیزه های اعضای سازمان برای اقدامات سازنده خود نیستند. دیوید کاپ (۱۹۷۹) به اقدامات افراد به عنوان “تشکیل” یک کنش سازمانی اشاره می کند. یک کنش سازمانی قابل تقلیل به اقداماتی نیست که آن را تشکیل می دهد و مبتنی بر دلایلی است که با اهداف سازمانی سازگار است. این دلایل و اهدافی که به آنها اطلاع می دهد نیز قابل تقلیل به دلایل یا انگیزه های اعضای سازمان برای اقدامات سازنده خود نیستند. دیوید کاپ (۱۹۷۹) به اقدامات افراد به عنوان “تشکیل” یک کنش سازمانی اشاره می کند. یک کنش سازمانی قابل تقلیل به اقداماتی نیست که آن را تشکیل می دهد و مبتنی بر دلایلی است که با اهداف سازمانی سازگار است. این دلایل و اهدافی که به آنها اطلاع می دهد نیز قابل تقلیل به دلایل یا انگیزه های اعضای سازمان برای اقدامات سازنده خود نیستند.
استفاده رایسر از چهار مرحله تصمیم گیری Goodpaster (1983) – ادراک، استدلال، هماهنگی و اجرا – نقاطی را مشخص می کند که در آن دلایل و ملاحظات اخلاقی می توانند در فرآیند تصمیم گیری که IDS امکان پذیر می کند گنجانده شود. تصمیمات و اقداماتی که یک سازمان تولید میکند را میتوان با مراجعه به بیانیههای خطمشی رسمی، ویژگیهای غیررسمی فرهنگ سازمانی و تصمیمهای گذشته از نظر سازگاری با سیاستهای تعیینشده گروه بررسی کرد. حافظه جمعی یک سازمان همچنین می تواند به ارائه شواهدی از تداوم خط مشی کمک کند. فعالیت های برنامه ریزی مشخصه سازمان ها به توسعه حافظه سازمانی بستگی دارد و از آن حمایت می کند.
بوروکراسی های دولتی و خصوصی اختراعات انسانی هستند که با موفقیت آنها در برآوردن نیازهای انسانی بهتر از روش های جایگزین سازمان انسانی توجیه می شوند. در نهایت، آنها ابزار یا ابزار سازمانی هستند. دیدگاه ابزاری رایسر در مورد سازمانها با مشاهده تلویحی لاک و به صراحت بیشتر توسط جفرسون تأیید میشود که احتمال تسلیم شدن افراد به سوء استفاده و سلطه برای مدت طولانی بیشتر از قیام زودهنگام است. رایسر استدلال می کند که سازمان ها از حقوق اخلاقی برخوردار نیستند و حقوق قانونی که دارند به طور ایده آل برای حفاظت از منافع انسان عمل می کند. این ترتیب نتیجه اولویت اخلاقی منافع انسانی و ارزشی است که انسان برای کرامت و استقلال فردی قائل است.
مسئولیت اخلاقی جمعی بخشی از یک رویه اجتماعی است که می تواند به طور مؤثر به اصلاح منجر شود، به ویژه زمانی که گروه ها اصلاحات ساختاری را با هدف قرار دادن نقص های سازمانی مرتبط با تخلف انجام می دهند. قضاوت جمعی و فردی امکان پذیر است. رایسر پیشنهاد میکند که درجات مسئولیت فردی بر اساس میزان تأثیری است که فرد میتواند در یک فرآیند تصمیمگیری جمعی خاص اعمال کند و سطح دانشی که درباره ماهیت و تأثیرات احتمالی آن تصمیم یا اقدام خاص داشت یا باید میگرفت. معمولاً اعضایی که موقعیتهای بالاتری در IDS دارند، تأثیرگذارتر و آگاهتر خواهند بود، اما عوامل غیررسمی میتوانند بر این قانون کلی تأثیر بگذارند. قضاوت درجه سرزنش (ریسر ۱۹۷۸، ۱۹۹۶) نیز در سطح گروهی و فردی امکان پذیر است.
۳٫ نتیجه گیری
رابطه مفهومی بین قدرت و مسئولیت اخلاقی کاملاً ثابت شده است. مسئولیت و اختلافات در مورد معانی و کاربردهای مناسب آن بخشی از خود سیاست است. جای تعجب نیست که افراد و سازمان های قدرتمندتر جامعه در برابر مسئولیت پذیری مقاومت می کنند و از تعاریف محدود و محدود کننده یا قدرت و مسئولیت اخلاقی حمایت می کنند. حمایت مردمی به اندازه کافی قوی و رهبری سیاسی متعهد به مسئولیت پذیری اخلاقی سازمان ها برای حمایت از ترتیبات مسئولیت جمعی در عمل ضروری است.
آسیب های گسترده ای که سازمان ها مسئول آن هستند، اتفاقات مکرری هستند. مردم چیزی بیش از بهانه های مبهم یا عذرخواهی های غیر صادقانه می خواهند. مسئولیت جمعی به اندازه مسئولیت اخلاقی فردی به طور گسترده پذیرفته نشده است، اما تاکید آن بر ساختار سازمان ها رویکرد امیدوارکننده ای را برای مجازات سازمانی پس از قضاوت در مورد مسئولیت پیشنهاد می کند. هدف اولیه در تنبیه یک سازمان باید کاهش احتمال آسیب رساندن به سازمان در آینده باشد. هر دو رویکرد اخلاقی و قانونی در حال توسعه و پالایش هستند که به اصلاحات ساختاری توجه می کنند که نقص های سازمانی مرتبط با تخلف را شناسایی و ترمیم می کند.
بحثها در نظریه سیاسی و علوم اجتماعی توجه فزایندهای را به طراحی سازمانهای جدید معطوف کرده است که امنتر بوده و به منافع اعضای خود و جوامعی که در آن فعال هستند پاسخگوتر باشند. ایان شاپیرو ادعا میکند که «جالبهترین پرسشها درباره قدرت بهتر است بهعنوان پرسشهایی درباره طراحی نهادی در نظر گرفته شوند که برای جلوگیری از سلطه بدون دخالت در اعمال مشروع قدرت طراحی شدهاند» (۲۰۰۶، p.146). از آنجایی که شاپیرو روابط اجتماعی سلسله مراتبی را تمایل به تحلیل رفتن در سیستم های سلطه می داند، «…پیشنهادات او در این رابطه دموکراتیک کردن روابط قدرت از طریق طراحی مجدد نهادهای اجتماعی به گونه ای است که سلطه را به حداقل برساند» (۲۰۰۶ ص ۱۵۴).
قدرتمندترین سازمان ها در بیشتر موارد از مسئولیت اخلاقی و مسئولیت قانونی مصون بوده اند. این مصونیت به مرور زمان این امکان را فراهم کرده است که ساختارهای اجتماعی حامی منافع سازمانی آنها به خوبی تثبیت شود. طرفداران ترویج فعال مسئولیت سیاسی ، که همراهی مناسب برای مسئولیت اخلاقی است، به عدالت اجتماعی متعهد هستند حتی در شرایطی که در آن هیچ فرد یا عامل سازمانی مجزایی وجود ندارد که از نظر اخلاقی در قبال موقعیتهایی مانند طرد افراد از عرصه سیاسی مسئولیت پذیر باشد. جریان اصلی یا از فرصت های کلیدی اقتصادی. کلاریسا رایل هیوارد مسئولیت سیاسی را به شرح زیر توضیح می دهد:
حتی اگر هیچ عامل یا عاملی قابل شناسایی را نتوان از نظر اخلاقی مسئول ایجاد یک رابطه خاص سلطه دانست، آن دسته از بازیگرانی که اقداماتشان به ایجاد آن رابطه کمک کرد، موظف به تلاش برای درک و تغییر آن هستند (۲۰۰۶، pp.156).
کارهای هیوارد از تحلیل لوکس از قدرت و مسئولیت الهام گرفته شده است، اما تصور او از مسئولیت سیاسی به عنوان نقدی بر کار او توسعه داده شد. او استدلال میکند که تمایز شدید لوکس بین قدرت و جبر ساختاری، محدودیتهای آزادی و شرایط سلطه را که باید اصلاح شوند، حذف میکند، اما هیچ شخص یا سازمانی از نظر اخلاقی مسئول آن نیست. لوکس معتقد است که اگر پیامدها یا شرایط نامطلوب مورد بحث ناشی از اعمال قدرت نباشد، نتیجه محدودیتهای ساختاری یا مشکلات کنش جمعی است. تحلیل او به این نتیجه می رسد که وقتی قدرت وجود ندارد، نمی توان مسئولیت پذیرفت. تصور هیوارد از مسئولیت سیاسی به شرایط نامطلوب می پردازد که او معتقد است موضع لوکس با توسل به مسئولیت های سیاسی آینده نگر بازیگرانی که اقداماتشان به ایجاد شرایط سلطه کمک کرده است، کنار گذاشته شده است. این رویکرد ممکن است تغییرات پیشرونده را مؤثرتر از مسئولیت اخلاقی عقب مانده تشویق کند. استدلال شده است که مفاهیم سرزنش، تقصیر اخلاقی، و سرزنش اغلب می توانند از تغییرات اصلاحی جلوگیری کنند (والر ۲۰۰۷، ص ۴۵۶-۴۶۴).
در دنیایی که به طور فزاینده ای بوروکراتیزه می شود، امکانات کمتری برای تعاملات انسانی خودانگیخته، غیررسمی و صمیمی ضروری برای جامعه مدنی وجود دارد، آن فضای اجتماعی که حائلی بین دولت بزرگ و شرکت های بزرگ در نظر گرفته می شود.
این انقباض فضای اجتماعی منجر به فرصت کمتری برای آزادی و تنوع و خلاقیت انسانی می شود. چیزی که هانا آرنت از آن به عنوان «کثرت انسانی» یاد می کند. پیامدهای بوروکراتیزاسیون بی وقفه برای رفاه جوامع بشری نگرانی های مبرمی برای فلسفه اخلاق و نظریه سیاسی است.
منابع و مراجع
- آندرئو، کریسولا و مریم تالوس، “حس و حساسیت”. فصلنامه فلسفی آمریکایی ، جلد. ۴۴، شماره ۱، (۱۳۸۶) صص ۷۱-۸۰٫
- آرنت، هانا، «مسئولیت جمعی». در آمور موندی ، ویرایش. JW Brenner (Dordrecht: Martinus Nijhoff Publishers, (1987) p. 50.
- بیردزلی، الیزابت لین، «سرزنش کردن». فلسفه ، ج. ۸، نه ۴ (۱۹۷۹) صص ۵۷۳-۵۸۳٫
- Caplow, Theodore, Principles of Organization (New York: Harcourt, Brace and World, (1966) pp.6-8.
- کالوین، اریک، “شخصیت شرکت و مسئولیت کیفری”. انجمن حقوق جزا ، جلد. ۶ (۱۹۹۵) ص۱۷٫
- کانولی، ویلیام، شرایط گفتمان سیاسی، (لکسینگتون، ماساچوست: دی سی هیث و شرکت، ۱۹۷۴).
- کوپر، دیوید، “مسئولیت و سیستم”. مسئولیت فردی و جمعی ، ویرایش. توسط پیتر فرنچ (Cambridge, MA: Schenkman Publishing Co., 1972) صفحات ۸۱-۹۹٫
- کاپ، دیوید، «اقدامات جمعی و اقدامات ثانویه». فصلنامه فلسفی آمریکایی ، جلد. ۱۶، شماره ۳ (۱۹۷۹) صص ۱۷۷-۱۸۶٫
- کرترلر، هیو، شرم، مسئولیت و شرکت (نیویورک: انتشارات هاون، ۱۹۸۶).
- دان کوهن، میر، حقوق، افراد و سازمان ها (برکلی: انتشارات دانشگاه کالیفرنیا، ۱۹۸۶).
- دونالدسون، توماس، شرکت ها و اخلاق (Englewood Cliffs، NJ: Prentice Hall 1982).
- فینبرگ، جوئل، «مسئولیت جمعی». در Doing and Deserving: Essays In Theory of Responsibility (پرینستون: انتشارات دانشگاه پرینستون، ۱۹۷۰) صفحات ۲۲۲-۲۵۱٫
- برنت و پیتر آ. فرنچ، ویراستاران، شرکت های اصلاح پذیر و قانون سرکش (سان آنتونیو: انتشارات دانشگاه ترینیتی، ۱۹۸۵).
- فرنچ، پیتر آ.، ویرایش، مسئولیت فردی و جمعی ، (کمبریج، ماس: شنکمن، ۱۹۷۲).
- فرنچ، پیتر آ.، “شرکت به عنوان یک فرد اخلاقی.” فصلنامه فلسفی آمریکایی ، جلد. ۱۶، (تیر ۱۹۷۹) ص ۲۰۷-۲۱۷٫
- فرنچ، پیتر آ.، مسئولیت جمعی و شرکتی ، (نیویورک: انتشارات دانشگاه کلمبیا، ۱۹۸۴).
- فرنچ، پیتر آ.، «تحریم هستر پرین». مجله اخلاق تجارت و حرفه ای ، ش. ۴، نه ۲، (۱۹۸۵)، صص ۱۹-۳۲٫
- فرنچ، پیتر آ.، (نویسنده همکار) شرکتها در جامعه اخلاقی (فورت ورث: ناشران کالج هارکورت بریس، ۱۹۹۲).
- فرنچ، پیتر آ.، اخلاق شرکتی (فورت ورث: ناشران کالج هارکورت بریس، ۱۹۹۵).
- گیلبرت، مارگارت، اجتماعی و مسئولیت ، (لانهام، MD.: رومن و لیتلفیلد، ۲۰۰۰).
- گودپستر، کنت، «اخلاق و سازمانها». در Ethical Issues in Business ( ویرایش دوم ) ، ویراستاران، توماس دونالدسون و پاتریشیا ورهان
ثبت دیدگاه