گفتار درباره فارس[icon name=”check” class=”” unprefixed_class=””]
فارس«15» را به نام فارس بن طهومرت [1] نام كرده اند، و پارسيان بدو منسوب اند. چه ايشان از فرزندان اويند. وى پادشاهى دادگر و مردم دوست بود و نگهبان مردم خويش. او را ده فرزند بود: جم و شيراز و استخر و فسا (پسا) و جنابا و كسكر و كلواذى و قرقيسيا و عقرقوف و دارابگرد (دارابجرد). به هر يك اينان، همان شهرى را داد كه به نام و نسبت هموست.
پيش از آن، فرزندان فارس چادرنشين بودند. گويند: پادشاهى او سيصد سال بوده است.
پيامبر «ص» فرمود: «مردم فارس از گروه مايند» انس بن مالك روايت كرده است كه: خداى، عز و جل، از ميان خلق خود، گزين كرد. گزيدگان خداى، از عرب قريشاند و از عجم پارسيان«16».
نيز پيامبر «ص» فرمود: «خوشبختترين مردم در پرتو اسلام، پارسياناند. و بدبختتر [كه نمىتوانند از آن تعليمها سودى برند]، عرب بهراء و تغلب«17».
ابن لهيعه«18» گويد: گويند پارسيان قريش عجماند.
و در تفسير اين آيت: وَ اذْكُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِيلٌ مُسْتَضْعَفُونَ في الْأَرْضِ 8: 26،
__________________________________________________
[1-)] ضبط مسعودى: طهومرث، رك: جلد سوم ص 252 و ضبط ياقوت و مؤلف در جاى ديگر، طهمورث، رك: معجم جلد سوم ص 836.
تَخافُونَ أَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ 8: 26«19» و ياد كنيد چون شما بوديد اندك، سست شمردگان در زمين، بترسيديد آنكه بربايند شما را مردمان [1] از وهب بن منبه«20» روايت كنند كه گفت: الناس (مردمان) در آن روزگار پارسيان و روميان بودند.
و نيز در اين آيت: «… يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لا يَكُونُوا أَمْثالَكُمْ 47: 38«21» به جاى شما گروهى آرد جز شما، و آنگه چون شما نباشند و كوشندهتر از شما باشند.» [2]، گفت: آن مردم پارسياناند.
مؤلف چنين گويد كه چون ابن زبير، كعبه را ويران كرد و گفت: از عرب كسانى بياوريد تا آن را بسازند و كس نيافتند، گفت: از پارسيان كمك خواهيد، چه آنان از فرزندان ابراهيم «ع» هستند و ديگر كسى، جز فرزندان ابراهيم، بناى كعبه را بر افراشتن نيارد.
نيز پيامبر «ص» فرمود: «دورترين مردم از اسلام رومياناند. و اگر به پروين آويخته شود پارسيان بدان دست يازند» يعنى: اسلام«22».
گويد: پيامبر «ص» خسرو انوشيروان را ياد كرد و گفت: «.. چه اندازه مسلمانى از عمق مىداشت، اگر مسلمانى يافته بود.» نيز در تفسير اين آيت: «سَتُدْعَوْنَ إِلى قَوْمٍ أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ 48: 16«23» زود خوانده شويد به سوى گروهى صاحب ستيز سخت» [3] از ابن عباس روايت كنند كه گفت: آن مردم، پارسياناند.
نيز پيامبر «ص» فرمود: «پارسيان را دشنام مدهيد، چه آنان از گروه مايند.» نيز فرمود: «همانا خداى را لشكرى است در ميان پارسيان، هر گاه بر مردمى خشم گيرد، با آن پارسيان، انتقام ستاند».
و خسرو انوشيروان چنان بود كه به هنگام روزيانه دادن، يك سرباز پارسى را بر دو سرباز ديلمى، و پنج سرباز ترك، و ده سرباز رومى، و پانزده سرباز عرب، و سى سرباز هندى، مقدم مىداشت. زيرا كه سربازان پارسى از
__________________________________________________
[1-)] قسمتى از آيه 26، سوره 8 «انفال». ترجمه از ابو الفتوح، رك: تعليقات.
[2-)] قسمتى از آيه 38، سوره 47 «محمد». ترجمه از ميبدى، رك: تعليقات.
[3-)] قسمتى از آيه 16، سوره 48 «الفتح» رك: تعليقات.
همه دلاورتر و بزرگ منشتر بودند، كشورى پهناورتر داشتند، و در توانايى سختتر و در انديشه فراتر و در تدبير از همگان نيكوتر بودند. چهرههاشان از همه خندانتر و پاسخهاشان درستتر و زبانشان بازتر و فصيحتر بود.
ابو البخترى«24» گويد: شنيدهايم كه اسحاق بن ابراهيم فرزندى داشت به نام نفيس كه قبيلههايى پارسى از نژاد اويند، از جمله: استخر و شاپور و اردشير.
و ادريس بن عمران چنين مىگفت: مردم استخر از همه گوهردارتراند، پادشاهانى هستند پيامبرزاده.
اردشير گفته است: زمين چهار جزء است. جزئى زمينهاى ترك است، از ناحيههاى غربى هند تا ناحيههاى شرقى روم. جزئى زمين مغرب است، از ناحيههاى غربى روم تا سرزمين قبط«25» و بربر. جزئى تا زمينهاى استانهاى سواد [1]«26» است ميان بربر و هند. و جزء چهارم سرزمين است كه از آن پارسيان است، ميان رود بلخ تا مرز آذربايجان و ارمنستان پارس تا فرات- و پس از فرات خاك عرب است تا عمان- و تا مكران و كابل و تخارستان (طخارستان). بدين گونه اين بخش گزيده همه جهان است. و در نسبت با سرزمينهاى ديگر، چون سر و ناف و كوهان و شكم است.
سر است بدان روى، كه پادشاهان همه جهان، از روزگار ايرج بن فريدون، سر بفرمان پادشاهان ما بودهاند. و پادشاهان ما را، پادشاهان همه زمين، مىخواندهاند. براى آنان پيشكش مىفرستادهاند و نزد آنان به داورى مىآمدهاند.
ناف است بدان روى، كه سرزمين ما، در پهناورى و كرامت گوهر«27» در ميان همه زمينها، به جاى ناف است [2]، و نيز در خويها و خصلتهايى كه در ما گرد آمده است، چه، ما را سوار كارى تركان، و هوشيارى هنديان، و صنعتگرى روميان دادهاند. و در هر يك از اين جمله، باز ما را بر آنان برترى بخشيدهاند. نيز ما از رنگهاى زشت و عيوب صورت و رنگ و مو بر كنار
__________________________________________________
[1-)] عراق، بابل قديم. رك: تعليقات.
[2-)] به اصطلاح: ناف زمين است
بودهايم، با آنكه ديگر خلقها داراى آن عيبها هستند، و بدانها شهره گشتهاند، چونان رنگ سياه، و مويهاى بسيار پيچيده، يا مويهاى افتاده و بىحال، و چشمهاى خرد، و ريشهاى كم پشت، ليكن ما را در زيبايى و مو و رنگ و چهره و اندام، حد ميانه دادهاند.
كوهان است بدان روى، كه سرزمين ما با همه خرديش، در نسبت ديگر زمينها، سودهايش فزونتر و گذران در آن از همه جا آسودهتر است.
و شكم است بدان روى، كه منافع سرزمينهاى ديگر را، از علم و صنعت تا خوراك و دارو و عطر، به سرزمين ما آورند«28» آن سان كه خوردنيها و آشاميدنيها راه شكم گيرند.
نخستين كس«29» كه پارسيان را گرد آورد و بر آنان فرمان راند، اردشير بن بابك بن ساسان بود. او از ملوك طوايف بود كه پادشاهى استخر داشت، و خود از فرزندان پادشاهان پيشين بود.
اردشير خود را وارث سلطنت آنان ديد. از اين رو، به پادشاهان پارس كه نزديك بودند و به ملوك طوايف دور دست نامه كرد و از آهنگ جهاندارى خويش- كه نيك شدن مردم و به پاى داشتن دين را در آن مىدانست- آگاهشان ساخت. برخى به فرمانبريش سر نهادند. برخى ديگر سر به فرمان او ننهادند تا نزديك او شدند. و برخى سر نافرمانى برداشتند تا كار به كشتن ايشان كشيد، بدين گونه كار پادشاهى به كام او گرديد.
و هموست كه سرزمين حضر«30» (حترا) را گشود. حضر در برابر مسكن«31» بود. و شاه سواد، كه عرب او را ساطرون مىگفتند، در آنجا به دژ نشسته بود، نيز اردشير نخستين كس بود كه يامخانه [1] ساخت. و [براى پيدا بودن] دم اسبان پيك را كوتاه كرد. و شهر گور (جور) را در فارس بنياد نهاد.
آنجا دشت بود، اردشير از آن دشت گذشت و فرمود تا آن شهر را ساختند.
__________________________________________________
[1-)] يام: اسبى را گويند كه در هر منزلى بگذارند تا قاصدى كه به سرعت مىرود بر آن سوار شود تا منزل ديگر: نيز: يام به مغولى، اسب چاپار و چاپارخانه را گويند.
رك: لغت نامه اسب يام و برهان و حاشيه.
و اردشيرخرهاش نام كرد. و در آن آتشگاهى بر پا داشت. عرب گور را جور نام كردند. اين شهر به كردار دارا بگرد ساخته شده است. شهرهاى رام اردشير، و بهمن اردشير خره، كه فرات بصره است، و شهرهاى استارباد، كه كرخ ميشان است و از خورههاى دجله، و سوق الاهواز [1]«32» و ابله و شهرهاى ديگرى نيز بساخت. مدت پادشاهى او چهارده سال و شش ماه بود.
از شهر سوق الاهواز، تا ارجان (ارگان) آغاز قلمرو فارس از اين سوى سى و يك فرسنگ [2] است. ارجان از بناهاى قبادينفيروز است. زيرا كه او هنگامى كه پادشاهى را از برادرش جاماسپ باز پس گرفت، با روميان جنگ كرد. و دو شهر از شهرهاى جزيره را بگشود. و بفرمود تا ميان فارس و اهواز شهرى ساختند و آن را بر قباد ناميد. و همان است كه اكنون ارجان گويند.
آنجا را استان كرد و چند روستا«33» از خورههاى رامهرمز و شاپور اردشير خره و سپاهان بدان داد. شهر حلوان را نيز قباد ساخت. و آن در پهلوى ماهات افتاده است. شهر قبادخره را نيز او بنياد نهاد. و در زمين ميشان«34» استانى كرد و آن را شاد قباد ناميد- همان است كه استان العال [3] گويند- و برايش چهار بخش (طسوج) قرار داد: بخش فيروز شاپور كه همان انبار است، و بخش فادوريا و بخش قطربل، و بخش مسكن و بخشهاى بسيارى ديگر [4].
نيز فرمود تا شهر زور را ساختند. ميان گرگان و ايرانشهر«35» نيز شهرى ساخت و شهر قبادش ناميد.
__________________________________________________
[1-)] يعنى بازار خوزها، اهواز. رك: تعليقات.
[2-)] ابن رسته (معاصر مؤلف)، به نقل از محمد بن لده اصفهانى مهندس، گويد:
يك فرسنگ، دوازده هزار ذراع (گز) است. رك: الاعلاق النفيسه- چاپ دخويه، ص 160 و نيز افست بغداد. نالينو گويد: فرسخ نزد فلكيون عرب، 5919 متر است. رك: «علم الفلك عند العرب» ص 265 (ح).
[3-)] ن ل: استان العالى. و نيز نسخه عكسى (ورق 92، ب)
[4-)] در اين عبارت مؤلف، با آنچه اندكى پيش گفت: «و برايش چهار بخش قرار داد» نوعى مسامحه است. يا تغيير خواستى است از معناى طسوج.
در ارجان پلى«36» است بزرگ كه با سنگ بر رودخانه ارجان ساختهاند، در ازايش از سيصد گز (ذراع) افزون است. از شگفتىهاى ارجان غارى است در دل كوهى، در آن غار آبى بجوشد، سپس دگرگون شود و چون موميائى«37» سپيد- همان موميائى سپيد معروف- شود. در دهانه غار، درى آهنين هشتهاند كه سال تا سال، تنها يك روز، در پيش بزرگان و نيكان شهر گشوده شود. آنگاه مردى جامه بيرون كند و به درون رود، و هر چه انباشته گشته است در شيشهيى جمع كند- همه آنچه در سال انباشته شود، كم و بيش صد مثقال است، و كمتر بر اين اندازه فزونى يابد- پس از آن، در غار را ببندند و كليد كنند تا سال ديگر همان هنگام. آن شيشه را از آن پس كه قاضى و والى سر آن را بستند و مهر كردند، نزديك سلطان فرستند. خاصيت آن، درمان كردن گونهها زخم و استخوان شكستگى است، كه چون به اندازه عدسى از آن، با آب بياشامند، در دم، جايى را كه شكستگى ديده است يا آسيب رسيده است، بهبود بخشد و گوشت روياند.
از ارجان تا نوبندجان (نوبندگان)«38» بيست و شش فرسنگ است. و در اين ميان، شعب بوان افتاده است. در شعب (دره) بون درختان گردو و زيتون و گونه گونه ميوهها از دل صخرهها روييده است. از مبرد«39» نقل كردهاند كه وى اين ابيات را، در شعب بوان«40»، بر صخرهيى خوانده است:
هر اندوهگين چون از فراز گاهى، شعب بوان را بنگرد از انده بيارامد.
و آنجا را رود بسترى بيند كه از پوشش سبزههاى لطيف، چونان حريرى نرم است و آب سرد و گوارايش به تندى روان است.«41» با ميوههايى خوش طعم در باغهايى سر سبز و پر از شاخسارانى سر فرو هشته كه ميوههايش نزديك به دست است.
اكنون، اى باد جنوب«42»، تو را به خداوند سوگند، سلام جوانى عاشق- پيشه را به شعب بوان«43» برسان.
در زير اين ابيات نيز، چنين نوشته بوده است:
كاش مىدانستم، آيا دوستانى كه در عراق رهاشان كرديم و آمديم، يادمان مىكنند؟
يا شايد اين جدايى بس كه دير پاييده است، ديگر ديدارهاى كهنه شده است و آنان ما را به دست فراموشى سپردهاند؟
شعب بوان[icon name=”check” class=”” unprefixed_class=””]
احمد بن ضحاك تككى«44»، به دوست خويش نامه نوشته است. و در آن نامه شعب بوان را اين چنين وصف كرده است:
«من اين نامه را، از شعب بوان به تو مىنويسم. همانجا كه چه بخششهاى درخشان جاودان يادم بداد و چه رايگان نعمتهاى نيكوى زبانزد ارزانيم داشت.
شعب بوان مرا غرق احسان خويش كرد، با منظرهيى كه بر اندوهها فيروزيم بخشيد و زمام تهاجم از دست دگرگونيهاى روزگار بگرفت. و با ديدن جويبارانى كه لطيفتر از اشك عاشقان در سوز و گداز جدايى، و خنك كنندهتر از بوسه محبوبان در حال تشنه كامى، از هر سوى رواناند. گويى اين نهرها، هنگامى كه امواجشان همى خيزند و به نرمى همى روند، و خيزابههاى خروشانشان به سينه يك ديگر همى خورند و سرازير همى شوند، و حبابهاى لرزانشان در لا بلاى گلزارها كه [از غرور طراوت و خرمى] بر خيره به يك سو نگرند«45» شكسته همى شوند، شاخههايى سيميناند بر روى الواحى زرين يا رشتههايى مرواريدند در ميان زبرجد و مرجان.
[اين همه] نشانى است گواه دانايى پروردگار آن و نشانهيى است راهبر به لطف آفريننده آن.
همراه سايهسارانى چونان سپيده دمان شاد روى و درختستانهايى پر سايه و شبنم آگين، كه همه سويش را شاخسارانى پر برگ و زيبا و شاخكهايى نرم و بازيگر پوشاندهاند. همان شاخهها، كه اندامهاى نرم و كمرهاى باريك و سرينهاى سنگين و بند دستهاى گوشتالود و بدنهاى لطيف و چشمان درشت زيبا و چشمان سياه بيمار وحشى غزالان نازك اندام و سيه چشمان زيبا روى و دوشيزگان نورس،
همه در برابر زيور بسيار و نرمش آنها شرم برند. من در اينجا روزى را، با خيال تو همدم، بسر آوردم و با اشتياق درونيم به تو، افسانهها سر كردم. و به يادگار تو«46» نوشيدم. و چون خداوند باز منت نهاد و سلامتم را پايدار داشت تا به شيراز رسم، خبر خويش براى تو بنويسم تا از چگونگى حالم آگاه بوى، ان شاء الله.» و از نوبندجان تا شيراز بيست و چند [1] فرسنگ است. نوبندجان از استان اردشير خره است، روستاهاى آن چنين است جور [2]. و ميمند و خبر و سيمكان (صيمكان) و برجان [3] و كهرجان و خواروستان [4] و كيژ [5] و كارزين و ابزر و سميران و توج و كران و شينيز (سينيز) و سيراف و رويحان و كامفيروز.
و از سوق الاهواز، تا دورق«47» بر روى آب، هژده فرسنگ است و بر خشكى بيست و چهار فرسنگ.
شهر استان (ولايت) شاپور، نوبندگان است. روستاهاى آن چنين است:
خشت و كيماروج [6] و كازرون و گره (خره) [7] و بندر همان و دشت بارين و هنديجان (هندوان) و درخوند [8] و تنبوك و خوبذان [9] و ميدان و ماهان و گنبد (گنبد ملغان) و رامجان [10] و شاهجان و موز [11] و داذين و سادور [12] و جنجان و سياه مص [13] و انبوران
__________________________________________________
[1-)] بيست و سه فرسنگ. به دليل سطر 9 صفحه 16.
[2-)] فيروز آباد كنونى، سرزمينها، ص 276.
[3-)] ضبط اصطخرى: فرجان، مسالك و ممالك، ص 100.
[4-)] لسترنج، ص 272: خورستان، سروستان.
[5-)] رك: حدود، 135. ضبط مستوفى: قير، رك: 118.
[6-)] ضبط حدود (ص 134) و مستوفى (138) و لسترنج (288): كمارج.
[7-)] حدود: حره (ص 135) لسترنج: جره و گره (ص 389) متن: خره (ص 202).
[8-)] ضبط لسترنج ص 286، و اصطخرى، مسالك و ممالك، ص 190: درخيد.
[9-)] لسترنج، ص 286: خوراوذان. ضبط اصطخرى: خواذان، خورواذان، رك: مسالك و ممالك. ص 107.
[10-)] ابن حوقل: زامجان. مستوفى: رامجرد (ص 124) و لسترنج نيز (ص 301).
[11-)] ضبط لسترنج، ص 288: موزك. اصطخرى، متن: مورق. ترجمه: مور، ص 118.
[12-)] ابن خردادبه: ساورون. ادريسى: شابوران. از تعليقات دخويه.
[13-)] در مسالك و ممالك (ص 101) مص (با تشديد صاد) در نواحى دارابگرد ذكر شده است.
[و] خمايگان پايين [و] خمايگان بالا [و] تير مردان.
خوره استخر، روستاهايش چنين است: شهر بيضا (نساتك)«48» و بهران و اسلان و ايرج [1] و خبر استخر [2] و كورد و ابرقويه و بدنجان (بودنجان) و ميان رودان و كاسكان و هزار [3].
از شيراز تا شهر فسا سى فرسنگ است. از فسا تا شهر دارابگرد هژده فرسنگ است. روستاهاى آن چنين است: كرم و جهرم و نيريز و فستجان [4] و ابجرد و انديان و جويم [5] و چندين روستاى ديگر.
از شيراز تا شهر گور بيست فرسنگ است. از آنجا تا بيضاى استخر شش فرسنگ است. از نوبندگان تا شيراز بيست و سه فرسنگ است. از شيراز تا شاپور بيست فرسنگ است. و از شيراز تا استخر دوازده فرسنگ است.
زومههاى كردان در پارس
عبد الله بن محمد بن خردادبه [6]، نويسنده كتاب «المسالك و الممالك» گويد [7]: كردان را در پاريس، بخصوص، چهارم زومه«49» (محل) است:
زومه حسين بن جيلويه (گيلويه) كه بازنجان نام دارد و در جهارده فرسنگى شيراز است.
زومه ارجام بن خوانجاه كه در بيست و شش فرسنگى شيراز است.
زومه قاسم بن شهريار، كه كوريان نام دارد و در پنجاه فرسنگى شيراز است.
__________________________________________________
[1-)] ضبط حدود و ابن حوقل و مستوفى و لسترنج: ايرج. اصطخرى نيز چون متن: ايرج.
مسالك و ممالك (ص 98).
[2-)] در برابر خبر اردشير خره. رك: مسالك و ممالك (ص 100).
[3-)] لسترنج (ص 301): ازار شابور.
[4-)] نيز ضبط مسالك و ممالك و ابن حوقل.
[5-)] جويم را به صورت جوين نيز نوشتهاند كه همان قريه گوين كنونى است. رك: لسترنج، ص 272، و مآخذ او.
[6-)] ظ: ابو القاسم عبيد الله بن احمد بن خردادبه.
[7-)] رك: متن چاپى دخويه، ص 47.
و زومه حسين بن صالح كه سوران نام دارد و در هفت فرسنگى شيراز است.
مؤلف گويد: بدين گونه فارس داراى پنج خوره«50» و استان شد. استخر، و شاپور، و اردشير خره و دارابگرد و فسا [1]، و ارجان، و فارس خود، صد و پنجاه فرسنگ در صد و پنجاه فرسنگ است.
اين سرزمين با كارزار«51» به دست ابو موسى [اشعرى] و عثمان بن ابى العاص گشوده شد. گويند، ابراهيم «ع» از مردم استخر بوده است. و گويند بل از دهكدهيى كه آن را ابرقويه خوانند.
خراج فارس، سى و سه هزار هزار درهم بوده است به كفايت [2] و گويند سى و پنج هزار هزار درهم. عمرو ليث به روزگار خويش، از فارس سى و يك هزار هزار درهم خراج مىستاند، و از كشتزارهاى فارس نوزده هزار هزار درهم.
و بدين گونه خراج آنها پنجاه هزار هزار درهم مىشد. و هر سال از اين مقدار پانزده هزار درهم- يا دينار- براى سلطان مىفرستاد. الناصر، در سال 278، از آنجا شصت هزار هزار درهم خراج ستاند.
و از شگفتيهاى شيراز، درخت سيبى است كه ميوه آن نيمى سخت شيرين و نيمى سختترش است. و در همه فارس، تنها همين درخت چنين است.
از آباديهاى مردم فارس، شاپور است، كه در آن روغنهاى [3] فراوان و عطرهاى سره هست كه جز در همان شاپور، در بسيارى از شهرها نيست. تا جايى كه مردم معتقدند كه هر كس پاى به شاپور گذارد، خود بخود، تا در آنجا است، بوى خوش شنود.
__________________________________________________
[1-)] فسا از خوره دارا بگرد است.
[2-)] يعنى مردم، به كفايت خود، ديگر هزينههاى اقليمى و شهرى خويش را مىپرداختند تا بر سلطان چيزى نباشد. توضيح از خود ابن فقيه است، در مورد همدان، كه مىآيد.
[3-)] عبارت متن (ص 204): الادهان. و ظاهرا مقصود روغنهاى ماليدنى است. نيز رك: مستوفى، ص 206.
و از آباديهاى آنان شهر گور (جور) است، كه در آن گلاب جورى گيرند. و از آنجا به همه شهرها برند. و مردم فارس خود، در ساختن آيينه و مجمعه«52» و ديگر ابزار آهنين ماهرترين مردمند.
اصمعى گويد«53»: دنيا سه جاست: عمان و ابله و سيراف.
[wp-review-visitor-rating id=”امتیاز”]
[av_dropcap1]H[/av_dropcap1]ello
ثبت دیدگاه