[av_textblock size=” av-medium-font-size=” av-small-font-size=” av-mini-font-size=” font_color=” color=” id=” custom_class=” av_uid=’av-kd3693xb’ admin_preview_bg=”]
و اذا اعتبرت مجردة عن الصفات الزائدة عليها، فهى مسماة بالاحدية و العماء ايضا.
حقيقت وجود كه در مقام و موطن ذات غيب محض و نسبت به تعينات خلقى مجهول مطلق و لا بشرط نسبت بهر تعيّنى كه فرض شود (اعم از تعين علمى و عينى) مىباشد، داراى تنزلات و تجليات متأخر از غيب ذاتست و اين تنزل از مقام غيب در رتبه اول تنزل علمى و در درجه ثانى تنزل عينى و خارجى است.
باعتبار تجلى و تنزل متعلق ادراك و كشف و شهود مىگردد و در مقام شهود ذات در كسوت اسماء و صفات دو نوع جلوه دارد، يكى مشاهده خود در حالتى كه جامع كليه شئون الهيه و كونيه و واجد كليه صفات كماليه
و اسمائيه و صور كليه مستجن در باطن اسماء و مكنون در غيب وجود و رؤيت كليه مظاهر خلقيه منبعث از اسماء و صفات به نحو رؤية المفصّل مجملا، بر وجه كلى بدون امتياز صفات و اسماء از ذات و بلا ملاحظه امتياز اسماء از مظاهر اسماء يعنى
«مجردة عن الصفات الزائدة»
اعتبار ذات باين ملاحظه مقام و مرتبه احديت است باصطلاح عرفا، و تمام حقيقت حق واجب است باصطلاح حكما.
و ان شئت قلت: احديت و واحديت دو شأن ذاتى مقام غيب وجودند كه ذات در مقام جلوه و تشأن يا اتصاف به احديت مبرا از كليه كثراتست
از جمله كثرت نسبيه، ولى در مقام واحديت كثرت نسبى و اضافى منتفى نمىباشد و حق در مقام تجلى بصور علمى كليه حقايق را ازلا و ابدا مشاهده مىنمايد، و بر طبق صور خلقيه ظاهر در واحديت، در اين صور در مقام ايجاد تجلى مىنمايد.
ارباب عرفان در مواردى حضرت عمائيه را در مقام احديت اعتبار نمودهاند و در مواردى از مقام واحديت به مرتبه عمائيه تعبير نموده اند.
عما
اطلاق شده بر غيم رقيق (ابر نازك) كه حايل است بين چشم ناظر و قرص خورشيد و مانع رؤيت نور خورشيد مىگردد. و يا مراد از عماء ابرى است كه حائل بين آسمان و زمين و قهرا مانع از تابش نور بر زمين و يا آنكه اين عما، خود واسطه نزول بركاتست، هر چه باشد،
این اصطلاح را عرفا
از كلام خير المرسلين خواجه عالم حضرت ختمى نبوت گرفتهاند، چه آنكه ابو رزين عقيلى از آن حضرت پرسيد «اين كان ربنا قبل ان يخلق الخلق؟ قال- ص-: كان فى عماء ما فوقه …».
با مقدمه اى كه ذكر شد معلوم شود كه- عما- را تارة بين مقام احديت، مرتبه مبرّا از كثرات نسبيه و مرتبه واحديت داراى كثرت اضافى و تارة بين واحديت و مقام خلق و كثرت حقيقى «1» اعتبار نموده اند، كه در صورت اول واسطه بين شمس ذات و مقام احديت وصفيه و مقام واحديت كه
كثرت آن ناشى از تجلى حق است در صور اسماء الهيه، و در صورت دوم واسطه بين ذات مبدأ وجود و منشأ ظهور كثرات خلقيه و نفس حقايق خارجيه و كثرات واقعيه.
نقطه را كرد در الف تركيب داد پيوند كاف را با نون
آنجا كه مقر ذات نقطه است نى كيف پديد هست و نى اين
بر عين وجود نقطه آمد اشكال وجود حرفها غين
ز اشكال ميان نقطه و حرف صد بون پديد گشت و صد بين
مغربى در جام جهان نما گويد
چون ثانى مرتبه وجود (عما) را حرف ب نيز مىگويند در شبى كه اين مسطور صادر مىشد در واقعه ديده شد كه شخصى از كاملى روايت مىكرد كه اگر حرف ب بودى خلق حق را عيان مىديدندى و معنى حرف ب پيش اهل اسرار سبب است و سبب حجاب مسبب است چنانكه دليل كه حجاب است مر مدلول خويش را و بعضى گفتهاند كه بالباء ظهر الوجود و بالنقطة تميز العابد عن المعبود و چنين گفتهاند كه مراد به اين وجود وجود حقيقى باشد باين معنى كه ثانى مرتبه وجودى است مظهر وجود است پس وجود بدو ظاهر شده باشد 5*
از طرفى حروف الفبا
كه ممتد الفند و الف نيز مركب از نقطه با اسماء كلى الهى كه بيست و هشتاند برابر مىداند و براى هر يك از حروف تسبيح و تمجيد و تهليل معتقدند 6*
چون نظر بر عالميت و معلوميت و علم مىكنيم مىگوئيم كه علم نسبت است بين العالم و المعلوم پس احديت و واحديت و وحدت را نيز بدين قياس مىكن زيرا كه وحدت را «4» (نيز) دو اعتبار ذاتى است يكى من حيث انتفاء التعدد و النسب كه ذات را باين اعتبار احد مىگويند و يكى من حيث اثبات التعدد و نسب كه ذات را باين اعتبار واحد مىگويند پس وحدت حكم وسطيت دارد،
بين الاعتبارين با وجود آنك عين طرفين خود است و از براى تفهيم اين مرتبه و استقرار او در ذهن دايره انشا كرده مىشود چنانك مىبينى محل دايره.
صورت دايره اول در احديت و وحدت و واحديت است
و اين دايره را بهواسطه خطى كه ما راست بينهما در وسط او مقوس كرده مىشود به دو قوس و قوسى از آن مسمى است به احديت و قوس ديگر به واحديت و آن خط وسطائى كه برزخ است بينهما مسمى است به قاب قوسين و به اعتبار آنك حامل تجلى اول است مسمى است به حقيقت محمدى صلى اللّه عليه و سلم و قوس واحديت را منقسم كرده شد به چهار قسم و اعتبارات اربعه را كه وجود و علم و نور و شهود است و در اقسام اربعه كه در قوس واحديت ثبت كرده شد، زيرا كه حق تعالى به آن تعين اول كه وحدت است بر خود تجلى كرد و خود را يافت و با خودى خودش حضورى بود بى توهم تقدم و استتار و فقدان و غيبتى و اين يافت و پيدائى و پيداكنندگى و شهود، كى كثرت اعتبارى اند در قوس واحديت ثبت كردن انسب است از قوس واحديت از بهر آنك اگر چه اين اعتبارات در آن حضرت از يكديگر ممتاز نيستند بل عين يكديگرند.
و ديگر بدانك اين تجلى اول متضمن كمال ذاتى و كمال اسمائى است
بر طريق اجمال و كلى، چه بر طريق جزوى و تفصيل تماما موقوف است بر تميز حقايق (بعضها عن «1» بعض) چنانكه بيان كرده شود بعد از اين و به حكم غلبه وحدت تميز حقايق را در آن حضرت گنجى است و غناى مطلق لازم كمال ذاتى است و معنى فناى مطلق آنست كه هرچه در صدد تفصيل است. من الاول الا الابد او را مشاهد است شهودا كليا و بدان شهود كلى مستغنى است از تفصيل.
پس اينجا مطلوب كمال اسما مىباشد و اين كمال مشروط است
بر عالم تفصيلا و منوط است بر آدم اجمالا و بعد از تفصيل هر ذات من حيث الاسماء و الصفات متقضى آن بود كه چنانك خود را بر خود جلوه كرد، مجملا و مفصلا نيز جلوه كند و اين جلوه كمال ديگر است چنانك وجدان و حضور و علم و نور كه ذات را فى نفسها مجملا حاصل است مفصلا نيز حاصل نمىشود الا بتميز «2»، حقايق بعضها عن بعض و ثبوت حكم غيريت نيز و لو به نسبت مادر آن حضرت غير و غيريت را اصلا راه نيست.
پس كمال مذكور كه مطلوب بود متوقف شد بر تعيين و تجلى ديگر و پس به تعين ديگر تجلى از متجلى بر طريق نفس از باطن متنفس ظاهر گشت كه به آن انبثاث جميع حقايق الهى و كيانى و انسانى از يكديگر متميز شدند و جميع آنچه در صدد تفصيل بودند در ثانى پديد آمدند بر ترتيب.
و اين نفس بر طريق ابر رقيق چنانك در ظاهر اين ابر اندكى قرص آفتاب را مخفى گرداند و قرص آفتاب را بپوشانند و آفتاب احديت را بظهور خويشتن اندكى بپوشانند و آفتاب احديت را بطور خويشتن اندكى بپوشانيد و آنج از نبى صلى اللّه عليه و سلم سؤال كردند كه اين كان ربنا قبل ان نخلق الخلق قال: فى غما ما فوقه هوا و ما تحته هوا اشارت بدين مرتبه است و قاعده چنان است كه در ظاهر ابر را كه بر فوق و تحت هوا مىباشد هوا را نفى فرمود كردن فى قوله صلى الله عليه و سلم ما فوقه هوا و ما تحته هوا تا سائل از عما ابر ظاهر را فهم نكند زيرا كه آن مرتبه را عما از جهت آن خوانند كه آفتاب وجود حقيقى را به ظهور خويشتن اندكى مخفى گرداند «1» (اين مرتبه را تعين و تجلى ثانى و مرتبه الوهيت و اسم اللّه و فلك الحياة و غما مىگويند. و چون ثانى مرتبه وجودى است كه ثانى حرف ب نيز مىخوانند «2»
در شبى كه اين مسطور صادر مىشود
در واقعه ديده شد كه شخصى از كاملى روايت مىكرد: كه اگر نه حرف ب بودى خلق حق را عيان مىديدندى و معنى حرف ب پيش اهل اسرار سبب است و سبب حجاب مسبب است چنانك دليل كه حجاب است و بر مدلول خويش را و صنع كه حجاب است مر صانع را و اگر چه از وجه ديگر معرف اوست. و بعضى ديگر گفتهاند كه بالباء ظهر الوجود و بالنقطة تميز العابد عن المعبود و چنين گفتهاند كه: مراد باين وجود وجود حقيقى باشد و باين معنى كه ثانى مرتبه وجودى است مظهر وجود است پس وجود بدو ظاهر شده باشد و مىشايد كه مراد بوجود فى قوله بالباء ظهور الوجود و وجود موجودات باشد به اين معنى كه موجودات با سرها بحرف ب ظاهر و موجود گشتند و چون ظهور اين تعيين و تجلى ثانى سببى از تعيين اول بود لاجرم به صورت او ظاهر شد جنانك او مشتمل بود بر احديت و واحديت و برزخيت و اين مرتبه نيز مشتمل گشت بر وحدت و كثرت و برزخى فاصل و جامع بينهما كه وحدتش را ظاهر وجود مىگويند كه وجوب وصف خاص
______________________________
(1)- چنانچه در ظاهر اين امر كه اندكى قرص آفتاب را مخفى مىگرداند و آن مرتبه را تجلى و تعين ثانى گويند، ا س 1
(2)- بالباء ظهر الوجود (ملك)
اوست و كثرتش را ظاهر علم مىگويند كه من حيث تعلق الكونيه كه امكان از لوازم اوست و اين ظاهر وجود را كه درين مرتبه ثانيه صورت احديت است و وحدتى است حقيقتى از سرايت احديت در وى (كه آن وحدتش باطن ظاهر وجود است «1»)
و كثرتى است كه شامل شئون كلى و اعتبارات اصلى است و كثرت نسبىاش منشا اسما و صفات است و اين ظاهر علم را كه درين مرتبه دوم صورت واحديت است كثرتى است حقيقى از سرايت در وى كه آن كثرت حقيقى را اعيان ممكنات و حقايق كونى مىخوانند و آن وحدت نسبى مجموع را حضرت ارتسام و عالم معانى «
مىگويند كه بحر امكان كه نون كنايت ازوست و اشارت بدوست و اما آن برزخ كه در ميان ظاهر وجود و ظاهر علم است حقيقت انسانى استتجليّات ذات حقّ سبحانه و تعالى بر مقتضاى مراتب او كه همه را جامع مرتبه «الوهيّت» است كه در لسان شرع معبّرست به «عما» و اوّل كثرت واقعه در وجود، و «برزخ» در ميان حضرت احديّت ذاتيّه و در ميان مظاهر خلقيّه اوست، از آنكه ذات حقّ تعالى اقتضا كرد به ذات خود به حسب مراتب «الوهيّت و ربوبيّت» خويش صفات متعدّده متقابله را چون «1» «لطف» و «قهر» و «رحمت» و «غضب» و «سخط» «2» و «رضا» و غير اين و جميع اين نعوت متقابله را جمالى و جلالى جامع است از آنكه هرچه تعلق الخ به لطف و رحمت دارد «جمالى» است؛ و آنچه تعلق به قهر و نقمت دارد «جلالى» است. و هر جمالى را جلالى و هر جلالى را جمالى است چنانكه
امير المؤمنين على كرم اللّه وجهه مىفرمايد:
«سبحان من اتّسعت رحمته لأوليائه فى شدّة نقمته و اشتدّت نقمته لأعدائه فى سعة رحمته»
بيت «3»:
پاره كرده وسوسه باشى دلا گر بلا را باز دانى از ولا
گر مرادت را مذاق شكرست نامرادى نى مراد دلبرست
عارف محقق ملا عبد الرزاق كاشانى
شارح فصوص و منازل السائرين، كه از اعاظم تلامذه محقق جندى و از شارحان كلمات محيى الدين و استاد مصنف علامه است، گفته است:
عماء حضرت احديت وجود، و تعين اول است
چون مقام احديت در حجاب عزت و سماء رفعت است كه احدى از آن مقام اطلاع ندارد. برخى از عرفا، مرتبه عمائيه را مقام واحديت مىدانند، مقام واحديت، واسطه بين سماء اطلاق و ارض تقييد است و مناسب با مقام عما اين مرتبه از حقيقت وجود نيز مىباشد، همانطورىكه ابر واسطه و برزخ بين سماء و ارض است، مقام و احديت واسطه بين وحدت «حق» و كثرت «خلق» است.
ملا عبد الرزاق، بر قول اخير اشكال نموده و گفته است:
معناى دوم با حديث نبوى توافق ندارد، چون اعرابى از حضرت سؤال نموده است: پروردگار ما قبل ازخلق كجا بوده است. حضرت در جواب فرمود: «كان في عماء»، ظاهر قول نبوى اين است كه مقام عماء، فوق عالم خلق است و حضرت واحديت متعين بتعين اول است و آنچه كه تعين دارد مخلوق است. «1»
شارح مفتاح در مقام اشكال بر عارف كاشانى گفته است: «مرتبه احديت و واحديت و الوهيت و نفس رحمانى و ام الكتاب و ساير مراتب الوهيت نسبت بوجود حق، تعين دارند و هر متعينى مخلوق نمىباشد، هر موجودى كه مشمول فيض منبسط گردد، مخلوق است. ديگر آنكه حضرت وجوب و امكان و حضرت جمع مراتب كليه غيبيهاند، چگونه مىشود كه اين حقايق مخلوق باشند».
توضيح اين مطلب آنكه وجود مطلق عارى از قيد اطلاق، ذات حق است و اين حقيقت چون متجلى بر خويش است، عالم بذات خود مىباشد، و اين ظهور ذاتى چون مستلزم علم بنفس و شعور بذات و ظهور ذات از براى ذاتست، آن را تجلى احدى ذاتى ناميده اند.
حقيقت حق در اين مقام،
ذات خود را بوصف احديت ذات با احكام و لوازم و صور و مظاهر معنويه و روحانيه و مثاليه و حسيّه با توابع و متبوعات مظاهر: انواع و اجناس و اشخاص بحسب بدء و عود و نزول و عروج و جميع شئون و مراتب اكوان را از اين جهت كه به يك وجود موجودند، و همه آنها عين واحدند، به شهود ذاتى احدى شهود مىنمايد، ولى شهود مفصل در مجمل كه از آن تعبير برؤية المفصل مجملا نموده اند، نظير مشاهده مكاشف ثمره نخل را در نوات، بوجود جمعى قرآنى نه وجود فرقانى تفصيلى: «بينهما فرقان عظيم».
اين تجلى كه از آن تعبير بكمال جلاء نموده اند، مبدا تجلى ديگر و علت انبعاث ظهور تفصيلى همه حقايق است در مقام واحديت كه ناشى از رقيقه عشقيه تنزيهيه متصل بين كمالين «مرتبه احديت و مرتبه واحديت» است
منابع:
تاج الدين حسين خوارزمى، شرح فصوص الحكم(خوارزمى/آملى)، 1جلد، بوستان كتاب (انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم) – قم، چاپ: دوم، 1379.
سيد جلال الدين آشتيانى، شرح مقدمه قيصرى، 1جلد، انتشارات امير كبير – تهران، چاپ: سوم، 1370.
داود قيصرى، رسائل قيصرى، 1جلد، موسسه پژوهشى حكمت و فلسفه ايران – تهران، چاپ: دوم، 1381.
شمس الدين محمد تبريزى مغربى، ديوان كامل شمس مغربى، 1جلد، انتشارات زوار – تهران، چاپ: اول، 1358.
[/av_textblock]
[av_social_share title=’اشتراک این مطلب’ buttons=” yelp_link=’https://www.yelp.com’ style=’minimal’ alb_description=” id=” custom_class=” av_uid=’av-kd36ijrz’ admin_preview_bg=”]
[av_blog blog_type=’taxonomy’ categories=’20’ link=’category,20′ blog_style=’blog-grid’ content_length=’content’ contents=’title_read_more’ date_filter=” date_filter_start=” date_filter_end=” date_filter_format=’yy/mm/dd’ offset=’0′ conditional=” bloglist_width=” columns=’3′ preview_mode=’auto’ image_size=’portfolio’ items=’3′ paginate=’yes’ alb_description=” id=” custom_class=” av_uid=’av-kd36mmvt’]
ثبت دیدگاه